شنبه، بهمن ۰۵، ۱۳۸۱

بزودي پابليش مي شود
تصميم گرفتم يه داستاني براتون بنويسم ، داستاني كه چند روزيه مخمو داغون كرده . آخه يكي نبود به ما بگه : مرتيكه تو رو چه به داستان عاشقانه نوشتن كه نشستي خودتو جر دادي يه داستان عاشقانه به ذهنت بياد تا بنويسي . ميخاستم شروع به نوشتن داستان هاي كوتاه كنم اما يه داستاني به ذهنمان رجوع كرده كه دهنمون رو سرويس كرده .
مژده براي دختر ها : تو اين داستان يه زن به عشقش وفادار ميمونه و همه چي رو تحمل ميكنه !
دارم با خودم كلنجار ميرم كه آيا حق دارم قانون اين وبلاگ رو بشكنم و يه زن يا دختر رو خوب معرفي كنم يا نه . آخه تا امروز همش بد گفتيم ، يهو كه نميشه تعريفشونو كرد .
لطف كنيد و براي اولين بار باهام همكاري كنيد و بگيد چه كار كنم . لطفاً‌ دخترا با اسم پسر نظر ندن ! نظر خواهي هم ريده ، اگه درست شد كه نظر بديد اگر هم درست نشد كون لقش زحمت بكشين و ايميل بفرستين . منتظرم .............................
گربان سنه !

سه‌شنبه، بهمن ۰۱، ۱۳۸۱

چگونه يك دختر را خرتر كنيم
از آنجايي كه عموماً‌ جنس مؤنث داراي هوش و ذكاوتي به اندازه الاغ يا خر ميباشند موضوع اين مطلب را به چگونگي خر تر كردن آنان ، يعني اينكه چگونه ميشود يك دختر را گول زد ، اختصاص داده ايم . خب همانطور كه فرموديم خر تر كردن يك خر خيلي ساده تر از خر كردن يك انسان و يا حتي گاو است . بناءً موضوع اينبارمان خيلي ساده و آسان است و حقير احتمال ميدهد اگر در كله شما مقداري بيشتر از يك دختر عقل و ذكاوت باشد اين درس بدردتان نميخورد ، اما حقير مطالعه اين درس را به تمام آيندگان ميهن عزيزمان توصيه ميكنم تا مبادا غافل از دنيا بروند و در آن دنيا بقيه خوانندگان به ته ريششان بخندند .
1- در صورتي كه ميخواهيد به دختري بفهمانيد كه به او علاقمنديد ، هيچگاه چنين چيزي را بوسيله زبان بيان نكنيد . بلكه همانگونه كه شخصي با حركات خود به يك الاغ ميفهماند كه از كدام راه برود شما نيز با رفتار و حركات خود به او بفهمانيد .
2- اگر مجبور شديد علاقه خود را به يك دختر ابراز كيند ، هيچگاه و به هيچ چيز ( حتي به جان سگ همسايه تا ) قسم نخوريد چون در آن صورت متوجه ميشود شما دروغ ميگوييد .
3- اگر يك دختر بشما گفت دوستتان دارد ، ذوق زده نشويد و همانند كس نديده ها شما هم نگوييد كه او را دوست داريد چون رويش زياد ميشود و از آن ببعد مجبوريد روزانه هزار و پانصد بار دوستت دارم بزبان بياوريد .
4- هيچگاه از دوست دختر قبلي خويش با دوست دختر جديد حرفي نزنيد ، چون كونش ميسوزد .
5- تا موقعي كه خود دختر از شما نخواسته است حتي ماچ نيز از او نخواهيد . ميدونم سخته ولي سعي كنيد خودش بخاد . اگر شما از يك دختر چنين چيزي را بخواهيد توقع خواهد داشت كه شما با او ازدواج كنيد . در حاليكه من ميدانم شما كس كش تر از اين حرفهاييد كه با او ازدواج كنيد . پس گوشها و چشمان خود را تيز كنيد تا نشانه اي از ميل جنسي را در دختر بيابيد ، در چنين حالتي بدون درنگ و حتي يك كلمه حرف و حديث از او لب بگيريد . در صورتي كه در انجام اين عمل خير اندكي تأخير كنيد دختره شما را پپه پنداشته و فكر ميكند كير نداريد .
6 - هيچگاه از ديدن يا شنيدن دوست دختر خود ذوق زده نشويد چون فكر ميكند خيلي براي شما مهم است و امكان دارد به شما بي محلي كند . سعي كنيد هميشه خونسرد باشيد و در مواقع لازم كه خودتان بهتر از من ميدانيد نقش يك مادر مهربان را براي دختر بازي كنيد .
7 - ( قابل توجه بعضي ها )‌ هيچگاه براي يك دختر وبلاگ درست نكنيد كه پس فرداش مجبور شيد با سوء استفاده از اسم من هكش كنيد و كاسه كوزه ها را بر سر بنده خراب كنيد .
8 - اگر بنده كس شعر تحويلتان ميدهم ناراحت نشويد ، چون تا حالا هيچ بني بشري حرف حسابي از ما نشنيده .

گربان سنه !

چهارشنبه، دی ۲۵، ۱۳۸۱

كان گذاري در ايران باستان
هشتاد سال قبل در چنين روزي عالم بزرگ جهان بچه بازي ، مردي كه تمام فنون كان گذاري با دستان كان پرور او رشد يافتند و مردي كه كتاب بزرگ كان گزاري در ايران باستان از آثار با ارزش اوست ، حاج عبدالكونين قزويني ديده از جهان فرو گذاشتند و بجز تعدادي بچه بي سرپرست و كتاب مذكور چيزي از اوشان به يادگار نماند كه بدرد من و شما بخورد . اوشان در سال 1203 هجري شمسي در شهر قزوين ديده به جهان گشودند ، در سن يكسالگي آموزش كون گاي (Koong A ) را نزد پدر بزرگوارشان شروع كردند و در سن دوازده سالگي سفري به شهر مقدس رشت داشتند كه در آنجا نيز مورد استقبال پير و جوان قرار گرفتند . بماند كه اوشان در 98 سال عمر گهربار خويش چه تاجي به كان مملكت زدند ولي قابل ذكر است كه اوشان در سن 80 سالگي به تاليف كتاب كان گذاري در ايران باستان پرداختند. متاسفانه بدليل فقر شديد مالي از انتشار كتاب محروم ماندند و بلاخره در سن 98 سالگي در زادگاه مقدس شان رحلت كردند .
انالالله و انا فداي هر كون
در زير مختصري از كتاب كان گذاري در ايران باستان خواهد آمد كه اميدوارم مورد توجه شما عزيزان قرار گرفته و در جهت تشويق شما بزرگواران به مطالعه كتاب مفيد باشد :
بنا به تحقيقات دانشمندان فرنگي قبل از نابودي كامل قوم لوط ، عده اي ( 5 مرد و 3 بچه ) از ترس جان و مال خود بدان پيغمبر ايمان آوردند تا در امان بمانند و خداي ناخواسته آن قوم به انقراض كامل نرسد . بعد از آنكه طوفان يا هر كسشعر ديگري پايان يافت و اين 8 نفر دانستند ديگر در امان خواهند بود پيغمبر و شهر خويش را به مقصد مشرق زمين ترك گفته و سر انجام در شهري كه اكنون قزوين مي نامندش منزل گزيدند . آنان براي جلو گيري از انقراض نسل خويش به چندين كاروان تجارتي حمله كردند و دختراني باسارت برده با آنان ازدواج كردند و بدينوسله نسل خويش را زنده نگهداشتند. در همان ابتدا بر سر دختري زيبا با هم به نزاع پرداختند كه باعث رانده شدن آن 3 بچه از جمع 8 نفر گرديد . آن سه نفر هم با همسران خود بعد از پيمودن مسافتي كوتاه در جايي سكونت گزيدند كه اكنون رشت خوانندش .
در ايران باستان يكسال به يكسال مردان نيرومند قبليه قزوينيان به قبيله رشتان حمله برده بعد از كشتن زنان و كودكان ، پسران آنان را به اسارت ميگرفتند . بعد از پايان جنگ هر كس بچه اي اضافه داشت را در بازار بزرگ قزوين به حراج ميگذاشت . قيمت بچه بستگي به قد و وزن او داشت نه زيبايي ، البته شايان ذكر است كه بچه هاي سفيد تر و چاق تر از ارزش بيشتري برخوردار بودند . در بازار قزوين قيمت ارزانترين بچه برابر با شانزده كنيز چيني ، دوازده كنيز هندي ، هشت كنيز ايراني و دوازده كنيز ترك بود كه اين قيمت در باره بچه هاي سفيد و تپل 5 برابر نيز ميرسيد . در سالهاي 100 و 200 قبل از ميلاد مسيح مردم قزوين داراي تمدن پيشرفته اي بودند . تمام مراحل بچه بازي در مدارس آموزش داده ميشد و حتي مغازه هايي كه در آنها وسايل بهداشتي براي اين كار فروخته ميشد نيز وجود داشتند . متاسفانه بعد از لشكر كشي مسلمين به قزوين تمام پيشينه تاريخي و تمدن چهار هزار ساله اين شهر پر گهر به فراموشي سپرده شد ...
اين كتاب توسط انتشارات فروگذاران در پانصد و هشتاد صفحه ، به چاپ شصت و هشت هزارم رسيده است كه شما ميتوانيد از تمام كتابفروشي هاي معتبر كشور تهيه فرماييد .
گربان سنه !

یکشنبه، دی ۲۲، ۱۳۸۱

حكايت
يكي بر سر راهي مست خفته بود و زمام اختيارش از دست رفته عابدي بر روي نظر كرد و در حال او را بگوشه برده كام خويش از جوان بر گرفت و گفت هذا كير منبعة الكرامات .
بكن اي پارسا كون گنهكار
با روغن توي كون او فرو كن
اگر كونش گذاشته آيت الله
برو او را تو قم بي آبرو كن

پنجشنبه، دی ۱۹، ۱۳۸۱

فرزند خفاش



گفت خفاشي را يكي خايه مال
كه ترا فرزند زاييدست عيال
گفت با خود من كه با چشمان كور
كي توانم ديد آن فرزند گور
خاصه هر چه پول اندر خانه داشت
يا كه هرچه سكه آن فرزانه داشت
با خودش برد سوي آن بيمار ستان
با حكيم گفت اي كثافت كم ستان
تا برم فرزند و مادر با خودم
من كه از بي پولي خود ناخودم
خاصه سوي بستر همسر برفت
در نديد با كله توي در برفت
بچه در آغوش بگرفت و نواخت
ناگهان چيزي تو شلوارش گداخت
حس بكرد اين بچه نيست يك خانم است
يا پرستار است يا كه خادم است
گفت اي فرزند من كانت كجاست
بچه از فرط غضب سيلي نواخت
گفت اي نادان خر ، من افسرم
بچه ات را سوي زندان ميبرم
گفت كور اي نازنين من چرا ؟
تو بزندان ميبري آن بچه را
گفت اي نادان ترا شد يك پسر
كرد كون دكترش را همچو خر
كون دكتر جر بخورد با كير او
هيچ كس نتوان كند تدبير او
كور از فرط شادي داد زد
چيغ نزد با كون خود يك باد زد
گر چنين فرزند باشد او پدر
كون ملت را بگايند همچو خر


عرضم به حضور سروران گرامي كه ديديم بدون كس شعر پراندن نتوان زيست ، پس دوباره با كمال افتخار باز گشتيم تا با هم دروازه هاي كس شعرستان را بروي يكديگر بگشائيم . پس سلامي دوباره به روي خندان شما عزيزان ، سلامي به كون فراختان ، سلامي به كس باداميتان ، سلامي به آن خوابيده در شورت ، سلام ...سلام ...سلام !
گربان سنه !