دوشنبه، شهریور ۳۱، ۱۳۸۲

كس و كوني در آلمان
قبل از اینکه به دانمارک بیاییم تصمیم گرفتیم تا با هم ( من و سیا ) یه سری به خاله و خاله زاده های محترم که خیلی وقت بود ارخات ، جمع ریخت ، نخس شون رو ندیده بودم بزنیم . البته نا گفته نماند اون دایی یی که اولین بار کون دخترشو توی پنج سالگی دید زده بودیم هم اونجا تشریف دارند و دخترش هم واسه خودش کسی شده کس. خالم اینا نه سالی میشه که توی آلمان زندگی میکنن ولی تازگی از شهرشون به یه ده اسباب کشی کرده اند . چهار تا پسر از 18 تا 32 سال داره که هر کدوم از دیگری کس کش تر اند . رفیق فاب ما از همون بچگی پسر دومش که 23 سالشه بود . از اینکه از شهرشون اومدن توی یه ده خیلی ناراحته چون اونجا همه رو میشناخته و کس مس دم دستش زیاد بوده . به هر حال واسه اینکه ما هم حالی از دهشون برده باشیم ما رو برد توی یه سالون کوچک بیلیارد که بار هم داشت . سالونه بر عکس سالون های بیلیارد توی ایران خیلی خلوت بود و هر از گاهی چند تا کس خل بیکار تر از ما میومدن ، بیر کوفت میکردن و میرفتن . ما هم با خیال راحت میز بیلیاردشو اجاره کرده بودیم . روزای اول از ساعت هشت تا یازده شب بازی میکردیم و میرفتیم خونه . شب چهارم یه کم خر خایه بازی در آوردیم و تا ساعت یک موندیم . ساعت دوازده شب شیفت بار من که یه پسره بود عوض شد و به جاش یه دختره اومد آخر کس ، قد حدوداً 172 ، کون : جاااان هلوووووو ، پستون : هندونه ، مو : بلوند ، خوشکل اما نه به اندازه یه دختر ایرونی . حتا اگه زشت هم بود ما قبولش داشتیم چون از قدیم گفته اند : در بیابان کفش کهنه نعمت است . هر موقع این خانوم کسه از جلوی میز بیلیارد رد میشد ، استیک مبارک ما مثل کیرمون هوا رو میشکافت . شب بعدش ساعت یازده از خونه زدیم بیرون تا شیف خانوم کسه رو بازی کنیم . یکی دو ساعتی بازی کردیم و بعدش رفتیم جلوی بار نشستیم و دو گیلاس بیر سفارش دادیم . نیم ساعتی رو پسر خاله عزیز روی مخ دختره کار کرد اما مثل اینکه نتوست بزنه ، هر از گاهی هم من با استفاده از نعمت زبان انگلیسی کس شعر هایی میپروندم که طرف فکر نکنه خدای ناخواسته ما لال تشریف داریم . اونم جوابمو به آلمانی میداد و پسر خاله ی عزیز زحمت ترجمشو میکشیدند . شب بعدشم به همین منوال گذشت و باز هم نا امید از بارگاهش رانده شدیم . دقیقاً شب پنجم اقامت مان توی آلمان طبق معمول از اونجاییکه برنامه دیگه ای نداشتیم ساعت دوازده شب راست کردیم بریم بیلیارد بازی کنیم پس رو زیر پیرهنیمون یه شلوار به پا کردیم و خودمونو کردیم توی کاپش و رفتیم توی سالن هم گرم بود و کاپشن هم رفت رو میخ . آقا ما قبل از اومدنمون یکی دو ماهی بدنسازی رفته بودیم و توی این یک ماه هم رو بازو ها بیشتر از همه جا کار کرده بودیم و حسابی رو فرم اومده بودن . گزافه گویی بماند برای بعد. بعد از دو ساعت بازی رفتیم جلوی میز بار نشتستیم و شروع به نوشیدن بیر فرمودیم و خانومه رو به چپمون هم نسپردیم . داشتم با احمد ( همانا پسر خاله عزیز خودمان ) پیرامون اوضاع ایران بحث سیاسی میفرمودم که یه آلمانی دائم الخمر و لاغر مردنی وارد شد و یه راست رفت سراغ خانومه و شروع کرد به حرف زدن با اون . بعد از چند دقیقه حشرش بالا زد و اونو کشید بطرف خودش . دختره از چنگش در رفت و مستقیم اومد رو زانوی من نشست ، رو کرد به یارو و یه چیزی به زبون خودشون گفت که بعداً احمد چنین ترجمش کرد : گم میشی یا بگم دوست پسرم همینجا کونت بذاره ، تا بخود بیام لب دختره رو لبم بود . یارو هم همچین زرد و کرد در رفت ( بابا هیبت !!! ) . دختره ازمون خواهش کرد منتظرش بمونیم تا ساعت چهار که سالنو تعطیل میکنه و میخاد بره خونش . خب ما هم خواهششو رد نفرمودیم و به کیر مبارک وعده یه کس آلمانی رو دادیم و نشستیم تا ساعت چهار باهاش صحبت کردیم . ساعت چهار سالنو تعطیل کرد و راه افتادیم به سمت خونش . خونش خیلی دور نبود و بعد از سه چهار دقیقه ای دم در خونش بودیم . گفت بیا بریم خونه ، ما هم هر دوتا مون مثل گاو سرمونو پایین انداختیم و راه افتادیم . یهو دختره رو به احمد کرد و گفت : تو کجای میای ؟ من یه هم اطاقی دارم که امکان داره از دیدن دو تا پسر وحشت کنه . از ما اصرار و از اون انکار . دیدم فایده نداره به احمد گفتم بره خونه اما اون از ترس اینکه اگه تنها بره خونه خاله کونش بذاره نرفت و گفت همینجا منتظرت میمونم . مرام اجازه نداد تو اون سرما ولش کنم و خودم برم کس بکنم . به دختره گفتم امشبو بیخیال ما بشه تا فردا شب خودم تنهایی خدمت برسم . همون دم در یه بمال بمال درست حسابی راه انداختیم و رفتیم تا از شق درد بمیریم .

الان دستم درد گرفته ( امان از کیبرد لپ تاپ ) پس با عرض شرمندگی ادامه دارد .
اينم معادل انگليسي واژه كس شعر توي فرهنگ لغات جديد .
گربان سنه !

جمعه، شهریور ۲۸، ۱۳۸۲

موقعي كه مخ انسان ارجمندي چون خودمان ميگوزد و ميخواهيم يادي از گذشته هاي نه چندان دور و روزهاي شيريني كه چون باد بهاران عمرشان را به شما دادند بنماييم . سري به اين وبلاگ ميزنيم تا ببينيم دنيا در دستان كدام اسبي است و به محض مشاهده حالات در ميابيم كه هنوز دنيا در دستان نه چندان تواناي خودمان ميباشد .
عرضم به درز شما بالامان عزيز ، مثل اينكه ما ننويسيم همچين به هيشكي بد نميگذرد بناءً از همين كتابخانه به شما عزيزان قول ميدم كه به زودي مطلبي به عنوان " كس و كوني در آلمان " به روي آنتن خواهد رفت . اميدوارم تا بدان روز از مرگ خود جلوگيري كنيد تا مبادا نادان از دنيا رخت بر بنديد .
تا يادمان نرفته است بگوييم ، در صورتيكه هر كدام از دوستان گرامي زيد ، فاميل ، دوست ، دشمن و خلاصه هر كُسي دور از وطن و در كشور خراب شده ي دانمارك دارد براي رضاي خدا هم كه شده يه ندايي به ما بدهد تا باشد دردي از ما درمان گردد . اين شعر رو هم با ريتم آهنگ شيرين شيرين داريوش ، اونجاييكه ميگه : من نميگم فرهاد كوه كنم من ، بخونيد .
من نميگم حميد كس كنم من
كير توي هر كس كه نميكنم من
حميد كس خلم كيرم يارمه
كس تو رو كردن همه ي كارمه
جنده خانومي واسه تو شدم يه كسخل
كاري نكن ، تو كونت بذارم ابول

گربان سنه !

چهارشنبه، شهریور ۲۶، ۱۳۸۲


In school
Peter : What are you doing Hamid ?
Hamid : I am writing .
Peter : ( points to farsi alphabit ) They are very funny . are they alphabit or numbers?
Hamid : ( Slowly ) Kosse nanat funnyie madar jendeh !
Peter : Pardon Please !
Hamid : I said it's persian alphabit .
Peter : Ok . What are you writing ?
Hamid : Kossher !
Peter : What ?
Hamid : Ey baba , kossher !
Peter : What's that ?
Hamid : It's a kind of poem .
Peter : Really ?
Hamid : Yes
Peter : What kind of poem ?
Hamid : Pussy poem .
Peter : What's that ?
Hamid : Kosse nanat , It's a kind of poem that is only for iran . Not for your fucky language .
Peter : Ok . good Luck !
Hamid : Kosse nanat !
Peter : What ?
Hamid : Hichi baba velemon kon joone nanat .
Peter : Ok man , calm down ! See you !
Hamid : See nanato
Because I don't understand Danish I have to speak english with them .
Baba English !!!!!!!!! loooool

گربان سنه !

دوشنبه، شهریور ۲۴، ۱۳۸۲

بابا بيخيال !
ملتو ببين وبلاگو چقدر جدي گرفتن .
ميترسم فردا پس فردا وزارت وبلاگنويسي هم افتتاح بشه .
گربان سنه !

سه‌شنبه، شهریور ۱۸، ۱۳۸۲

نگاه كن گربان سنه رو هم تو پست قبلي فراموش كردم !
گربان سنه !
يادش بخير جوون بوديم ، تو كشور ايرون بوديم
اي اي ، جووني كجايي كه يادت بخير ؟!
اي دل غافل ، ديدي چه جوري به هيكلمون ريدي و فرستاديمون خارج ور دست يه مشت كافر خدا نشناس بشينيم درس و مشق ياد بگيريم ؟
يادت مياد جووني جوون ؟! يادت مياد توي ايران زمين هر موقع دلمون ميگرفت با بر و بچه ها بلند ميشديم ميرفتيم ميدون وليعصر و يا پارك ساعي ، يا انگشت تو كون اين و اون فرو ميكرديم و يا اينكه تو كون همديگه . يا مخ ميزديم و كس بازي ميكرديم و يا اينكه چت ميزديم و كس كلك بازي .
يادت مياد ، يه بار شب تصميم گرفتيم همه مون بريم كوه ؟ فرداش همگي جر زدن و مثل گاو گرفتن خوابيدن اما من و تو تو كوچه ، از سرما با خايه هامون يه قل دو قل بازي كرديم .
يادت مياد يه روز تو پارك ملت ميخاستم مخ دختر خارجيه رو بزنم ؟ تو نذاشتي ، گفتي : بابا حميد جان بيخيال . خارجي كافر چي باشه كه اينهمه گوووشت مسلمون ول كني بري دنبال اون و من بازم مثل هميشه به حرفت گوش دادم و با هم رفتيم دنبال دختراي سانتا مانتالي خودمون . به جان خود اين چند وقته از بس ابول مبارك رو تو دست اينور اونور برديم و نخوابيد ، به همون خارجي كافر كس فرفري هم راضي شده ام ولي به مرگ تو نه كه به مرگ خودم . دختراي سانتا مانتالي خودمون با مانتو هاي بدن نما ، روسري هاي تا وسط كله ، شلوار هاي دمپا گشاد ، كفشاي كتوني ، صورتهاي زير لوازم ارايش مدفون شده و خلاصه آخر كس خودمون اينقدر ادا اطوار واسم در نمياوردن كه اينا با يه من كك و مكشون در ميارن . تا به كله مباركمون نگاه ميكنن و ميبنند سياهه ، بخصوص كه زبان مباركمون هم بر عكس ايران- كه تا يارو تكون ميخورد با زبون ميگاييديمش - افتضاحه .
به هر حال ، فرزند جان ما كه غريب افتاديم ولي از ما ميشنوي هر جوري هست محله تونو دو دستي بچسب و هوس اروپا رو نكن . اگه هوسشو كردي فردا پس فردا خودش همونجوري كه منو كرد تو رو هم ميكنه . من كه فكر كنم تا چند ماه ديگه در انديشه پوچي جهان هستي خودكشي ميكنم چون ديگه تو اين مملكت كوفته قلقلي هم حال نميده . سيگار كه تنها دلخوشيم بود رو هم دو روزه باهاش خدا حافظي كردم . فعلاَ تنها عشق من شما ها با زيرشلواري هاي قرمزتون هستين و اين وبلاگ عتيقه .

سه‌شنبه، شهریور ۱۱، ۱۳۸۲

بالام برو كنار كه ما اومديم !
ميگن يه كس خلي ( به كس خلي خودمان ) ميخواست خود كش كنه كنه . پس رفت رو يه پشت بام ده طبقه اي و آماده پريدن شد . در همين لحظه متوجه شد ، همه اهالي محل دارن نگاش ميكنن ولي هيچ كس ازش نميخواد بيخيال شه . اندكي به فكر فرو رفت و بياد آورد كه چقدر خار اين و اونو گاييده و حالشو برده . بناءً به ملت حق داد تا از مرگ او خوشنود گردند اما هنگامي كه به حال گاييدن خار اين و اون فكر كرد ، اين حق را از ملت بگرفته دوباره جيب خود نهاده از خودكشي صرف نظر كرد و دوباره به گاييدن خار ملت پرداخت .
از داستان فوق به اين نتيجه ميرسيم كه به ريش جد و آباد شما خنديديم كه حذر از نوشتن كرده ايم . تازش هم ، من ده بار قبل از اين تصميم گرفتم برم اما ديدم با رفتن من تو ما تحت بعضي ها عروسي ميشه و ما هم دوست نداريم ماتحت كسي سالن برگزاري مراسم عروسي باشه . براي همينه كه دوباره از همين صدلي تاشو اعلام ميكنيم " من آمده ام واي واي من آمده ام --- كس دختر بزارم من آمده ام ، كون آخوند بزارم من آمده ام . دختر گوگوشو گاييدم با اين آهنگش .
گربان سنه ! كس تو مال منه !