جمعه، مرداد ۲۳، ۱۳۸۳

سلام!
اميدوارم حال شما، خانوادۀ گرامي، همسايه هاي نازنين، بقال سر کوچه، بر و بچز محل، دختر خوشگلاي محله، …نده خانوم محله ( مخصوص افراد بالاي 18 سال: جنده خانوم محله ( رعايت شئونات اسلامي هم الزامي شده وگرنه ما رو چه به 3 نقطه.:-) ) و … خوب باشد.
لطفاً به موارد زير توجه فرماييد:
1- با اون خداحافظي سوزناکي که من نوشتم شايد فکر مي کرديد ديگه اينورا آفتابي نشم و اگر هم بشم ، نه به اين زودي ها. قبل از اينکه بشينم و دست به کيبورد بشم در مورد دفعات قبلي که خداحافظي کردم و بعدش هم دوام نياوردم و مثل بچه پر رو ها سرم رو انداختم پايين، و انگار نه انگار اين من بودم که خداحافظي کرده بودم، نشستم و يه اطلاعيه نوشتم که آره ملت ما دوباره برگشتيم و چش آمريکاي جهانخوار رو براي بار ديگر کور نموديم و … الخ. خلاصه فکر کردم که اين خداحافظي هاي ما هم ديگه کليشه يي شده و شورش رو در آورده. بناءً تعدادي بيلاخ و اينجور چيزا تقديم خويش نموده و عهد کردم بعد ازين تا موقعي که از اينکه کارم تمومه و الانه که جناب مخ بطور کامل ريدمان کنه مطمئن نشدم، جيم نشم و از زير بار مسئوليت به اين بزرگي در نرم ( مرحوم زيرشلواري: بابا مسئوليت! ). پس اميدوارم اين يکي تصميمم مثل تصميمات قبلي آبکي از آب در نياد و جاودان بماند.
2- جهت توجيه اين بازگشت ناگهاني و غير منتظره، شعري که اون پايين ميتونيد ملاحظه کنيد رو نوشته بودم. اول فکر کردم بدون شرح بذارمش و توضيح بيشتري ندم اما ديدم بدون سلام عليک و عرض ادب و … کار بديه و از انسان مؤدبي مثل من چنين کاري بعيده ( مرحوم زيرشلواري : بابا مؤدب! ). پس اين حرفايي که الان ميخوني جهت خالي نبودن عريضه نوشته شده.
3- ساعت 11:41 دقيقه.... فکر مي کنم بايد بخوابم!
4- اون شعره رو بخونيد تا متوجه موضوع مهمتري شويد. چه جور موضوعي؟ اينکه بازگشت ما هم بي حکمت نبوده. ( مرحوم زيرشلواري: بابا حکمت! ( اهه، اين مرحوم زيرشلواري هم تو پرانتزهاي ما وبلاگ باز کرده. کس کش برو تو وبلاگت بنويس!)).
5- شب بخير!

پند بايزيد

شب بخواب من بيامد بايزيد
گفت ما را پند بشنو اي حميد!
آنکه نشنيدست پند پير را
هيچ ديدي کز غم دنيا رهيد؟
گوش کن با جان و دل حرف مرا
حق مرا بهر نصيحت برگزيد
تجربه آموختم من زين جهان
بعد ازان گشتم ز دنيا ناپديد
پند اول اينکه اي زيبا سرشت
بهر کس شعر برگزين سبکي جديد
پند دوم را شنو با جان و دل
گوش کن، بازي مکن با آن کليد!
من بسي کس کرده ام، اما بحق
لذت کس شعر در کس هم نبيد
پند سوم حرف حق باشد نه پند
حرف حق تلخست همچون برگ بيد
حق بگفتست تا بگويم با تو من
کو ترا بهر تملق نآفريد
از تملق دوري کن اي بيخرد
تا بگردي روز محشر رو سپيد
حرف حق را گو، چرندست حرف حق
کو جهان را بهر کس شعر آفريد
گر مؤفق گردي با اين پند ها
پند ديگر آرم از عرش مجيد
اين بگفت آن نيک مرد و بعد از آن
بال خود بگشود و از خوابم پريد
من نمي دانم که حرفش راست بود
يا چرندي و گفت و در خوابم بريد
من که ره گم کرده بودم سالها
حرف او چون قطره در گوشم چکيد
پيش زانکه اين سخن پايان دهم
ميدهم بهر شما من يک نويد
زين سپس کس شعر گويد اين حقير
خوب يا بد؟ مي توان بنشست و ديد
صبح شخصي از در منزل گذشت
گوش من اين حرف را از او شنيد:
بهر شيرين کردن هر کام تلخ
شهد لبخند ترا بايد چشيد


گربان سنه!

نوشته شده در ساعت 11:48 ب.ظ ديشب توسط خودم