سه‌شنبه، مهر ۰۳، ۱۳۸۶

جق قبل از طهارت ثواب بیشتری دارد. لطفاً تنها قبل از طهارت بجقید.
محض خالی نبودن عریضه نوشتیم تا در صورتیکه گذری از این خراب شده نمودید بدانید نمرده ایم و داریم کم کمک نفسی می کشیم و هر از گاهی به اینجا هم سری می زنیم و می بینیم چه کسی یاد دل خراب شده ی ما می کند. ظاهراً که مثل روح جناب قاسم خان قورباغه به دیار فراموشی رفته ایم. با همه ی اینها باز هم، دلمان که نه، دولمان یاد شما می کند و هر از گاهی چشمی وا می کند و قطره ای اشک می ریزد که مرواریدیست بی ارزش بر آسفالت خیابانهای شهر خاکستری مان.
شاد باشید و به کوری چشم دشمنان اسلام و آمریکای مردمخوار قبل از طهارت جق بزنید و دعا کنید محمود خان در آمریکا درخواست پناهندگی بدهد و یا عکسی از او در حال بازدید از دیسکو ها یا خانه های عفاف آمریکایی بدستمان برسد تا کیفی کنیم و به ریش بخندیم.





گربان سنه! آی میس یوش

سه‌شنبه، تیر ۲۰، ۱۳۸۵

ای که از کوچه و پس کوچه ی ما می گذری
اگرم کون ندهی جان بسلامت نبری
ما همه شاه و گدا را بسر کیر کشیم
تا به جایی نبرد راه دگر حیله گری
سر این کوچه ی جای علف خواران نیست
کوچه ی شیر بود، وای که بس بیخبری
صد و ده بار بگفتم که ازین ره مگذر
کره یی یا که خری یا که ز نسل بشری؟
اگر شبی یا سحرگُه ای مخ مبارکتان دچار نوسان گردید زیاد هم از چرندیات خویش دچار سرگیجه مگردید...

جمعه، اردیبهشت ۲۹، ۱۳۸۵

تا نباشد چوب تر....


متن امروز را با تکيه بر گفتاري از بزرگان اهل قلم، آنانکه سلاحشان قلم و گلوله هايشان سخن بوده آغاز نموده و در انتها به کس شعر خودمان مي رسانم تا نه سيخ بسوزد، نه کباب، نه دست آنکه سيخ ها را جابجا مي کند، نه دهن آنکه کبابها را کوفت مي کند و نه کيون مابقي ملت. و اما بعد...با ملاحظه به لوگوي حمايت از فيلترينگ، که همين بالا سمت راست قرار داده شده است، متوجه خواهيد گرديد که گروهي بنام گروه هکري حديد که از اسم گروه واضح و مبرهن ميباشد از کجا در آمده و به کجا رهسپارند اقدام به حذف سايتهاي به قول خودشان غير اخلاقي نموده و با تمام پشتکار در صدد حذف سايتهاي غير اسلامي و به نظر بنده چشم و گوش باز کن مي باشند تا مبادا چشم ملت هميشه بيدار باز گردد و آنگاه محشري برپا گردد که خر بياوريم و باقالي بار بزنيم. حالا بنده ي حقير سراپا تقصير که مشکلي با ايشان ندارم و خيلي هم از سايهء نامانوسشان ميترسم(اينو ديگه جدي گفتم!)، اما سکوت مبارکمان باعث خواهد گرديد تا ايشان بپندارند ما ترسيده ايم و خايه هايمان بسان پاپيون در گلويمان چسپيده اند (زهي خيال باطل). بنابر همين تصميم ابتدا تصميم بر آن گرفتيم تا لوگوي حمايت از ايشان را در بالاي وبلاگ قرار دهيم تا ملت هميشه در سنگر متوجه گرديده بپرسند: کس کش تو که خودت جنده اي چرا از بستن خانه هاي عفاف حمايت مي کني؟ تا باشد با طرح چنين سوالي ما هم جوابي بسا دندان شکن بدهيم، اما باز هم زهي خيال باطل که چشمان ملت هميشه بيدار نم کشيده و ديگر آنچه بايد ببينند را ملاحظه نمي فرمايند، پس خودمان به سوال نپرسيده جوابي نه دندان شکن که فيلتر شکن ميدهيم تا نه تنها گروه حديد که گروه قديد، جديد، قدس، رضوان، آيه، خايه، بند خايه، خايه بند و غيره انگشت در ماتحت برده،‌ پودر رختشويي پاک ميل نموده کف پس بدهند تا باشد ملت را گاو و خر مپندارند. نخست از همه اينکه اين حضرات محترم و عاليقدر در همين لوگوي مبارکشان بعد از مطرح نمودن حفظ پاکدامني جوانان و چنين ارجيفي، طبع شاعريشان گل نموده بخشي از آيهء کريمهء تا نباشد چوب تر...فرمان نبرد گاو و خر را نيز نوشته بودند که نگاه جهان بين ما در همان نگاه اول متوجه اش گرديد و آتش خشم در رگهايمان شعله ور گرديد. خوشبختانه يا متاسفانه امروز با تلاش فراوان و استفاده از انواع ذره بين و دوربين و ميکروسکوپ و تلسکوپ و غيره نيز نتوانستم آن بخش را پيدا کنم، بناءْ تنها مدرک دال بر بدانديشي ايشان مثل ماهي از چنگمان فرار نموده سر به آبهاي خليج فارس نهاد. حالا مدرک به درک، ما بدون مدرک هم ادهايمان در مورد ايشان را مي تواينم به اثبات برسانيم و چشم دشمنان اسلام را کور مادرزاد نماييم.از همين اقدام اين افراد در جهت مسدود نمودن سايتهاي ضد اخلاق و دين و چنين اراجيفي واضح و مبرهن است که ايشان اجازهء تصميم گيري را به ملت هميشه در سنگر نداده، خودشان از جانب ۶۰ ميليون ايراني شير پاک خورده تصميم گرفته و تمام وبلاگها و سايتها را از ريشه مي اندازند. حفظ پاکدامني جوانان و حريم خانواده ها نيز بهانه ايست براي اين اقدام پليد. حالا چرا گير دادن به وبلاگهايي با بيشترين بازديد؟ آهان! براي اينکه تعداد بازديدکنندگان سايتهاي سکسي بيشتر از بازديدکنندگان سايت ولايت فقيه يا همان رهبر انتخابي ملت مي باشد و اراجيف آخ و اووووف بيشتر از اراجيف آنحضرت به سمع و نظر ملت هميشه در سنگر ميرسد. هيچ بني بشري اجازه ندارد بيشتر از سايت ايشان بازديدکننده داشته باشد، مگر اينکه اجازه نامه ي کتبي ايشان را دارا باشد و متن وبلاگ و سايتش مطابق ميل آنحضرت باشد. پس بادا مبارک بادا!!! اينا فکر کردن ملت خرن!!! من خار و مادرشونو جلو چششون ميارم ازين فکرا در بارهء من کنن! ( به اين ميگن تفرقه افکني درست حسابي! الان احساس راضي کننده و شيطاني اي دارم که خيلي لذت بخشه. مثل اينه که کاري کني رفيقات با هم دعوا کنن و بشيني نگاه کني. خيلي حال ميده ولي من ميدونم هيچ کس کاري نميکنه، يعني نمي تونه بکنه چون گروه هکري حديد حق اند و دست تمامي امامان تو پشتشان مي باشد، اونم تا مچ دست...)

نتيجه گيري: يا کس شعر بگو يا حرف حساب بزن. هردو در يک ظرف نگنجد و نخواهد گنجيد و هر آنکه بگنجاند حرفش بيجاتر از حرف ما گردد.

جمعه، فروردین ۱۸، ۱۳۸۵

روایت کس شعر
از حدیث بخاری گازی روایت است که روزی جمعی از اصحاب کرام در حضور سید اکرم (صل الله علیه و آله تنا.... و سلم) اجماع کرده و مشغول بازی یک قُل دو قُل (که بعد ها سوره های مبارکه ی الاخلاص، الکافرون، ناس و الفلق بر مبنای همین بازی نازل گردیدند) بودند. در میان حاضرین سلمان البارسی ابن درازغردن البارسی که ایرانی الاصل بود حضور داشته و هر از گاهی حرفهایی به زبان ناب فارسی با حضرت خاتم النبیین (ص) رد و بدل می نمود (قابل یاد آوریست که بنابر آیة شریفة: نگار من که به عمرش ندید ایران را....به لهجه بهتر از ایرانیان خارج شد، حضرت پیامبر نه تنها به زبان بارسی که به زبانهای کردی، ترکی، اردو، پشتو و الخ نیز تلکم می فرمودند). گاهی حرف هایی می زدند که حضرت رسول اکرم (ص) می خندیدند و از زور خنده ریش مبارکشان (ارواحنا فداش) خیس تف می گردید. چون چند باری مراسم مذکور تکرار گردید، حاضران غرق دریای حیرت گشته انگشت سبابه در مقعد فرو بردند. ناگهان ابوفکربکر که پدرزن و دارای مقامی والا در نزد آنحضرت بودند، سکوت حضار را شکسته از آن حضرت پرسیدند:" یا رسول الله (صل الله)! جانم بفدای قد رعنای تو باد، روحم به فدای بر و پهنای تو باد (البته شعر مذکور به زبان عربی سرة تلاوت گردید که بندة حقیر سراپا تقصیر جسارت نموده آنرا از زبان ناب عربی (ارواحنا فداک) که مادر تمام زبان های دنیا می باشد به بارسی برگرداندم)... و اما بعد این مردک (اشاره به سلمان البارسی) چه می گوید که شما خنده هایی چنین نمکین می نمایید؟"
حضرت پیامبر اسلام (ص) با لبخند ملیحی پاسخ دادند:"بدانید و آگاه باشید که جز این است و چنین نیست. آنانکه حاضرند به آنان که غایبند نقل نمایند که در آخر الزمان، در ایران زمین سبک ادبیات جدیدی اختراء خواهد گردید که بدان کس شعر گویند، من و سلمان البارسی نیز به آن سبک که اکنون در مرحلة آزمایشی یا Beta version می باشد تکلم می نمودیم، یا ایهاالمسلمین! آگاه باشید که هر آنکه کس شعر نویسد از اولیا باشد و هرآنکه کس شعر تلاوت نماید مثال آن است که هزار سال عبادت نماید و جایش بهشت برین خواهد بود." پس تمامی حضار چون وعدۀ بهشت شنیدند به پای آنحضرت فتاده از ایشان درخواست نمودند تا گوشه ای از رموز این سبک را بدیشان بیاموزند. پیامبر اسلام فرمودند:" سبک مذکور همچون لسان الغیب دارای رمز و رموزیست که هر ابنه ای از آن نداند و مطابق آیة شریفة کل الکس خلون الراهی جنت، تمام کس خلان، که اولیای آخر الزمان خواهند بود، به جنت می روند."
با شنیدن سخنان آنحضرت تمام حضار سیفون کشیده در سکوت فرو رفتند و بر حال امت آینده رشک ورزیده به بازی یه قُل دو قُل مشغول گردیدند.
و من الله توفیق
گربان سنه!

سه‌شنبه، آبان ۰۳، ۱۳۸۴

درود!


یه روز صبح زود ما از خواب بیدار شدیم و یه یارویی رو دیدیم که خِر مبارکمان رو چسپیده و میکشه که: یاالله پاشو! بعد از یه تریپ حسابی آب دهن قورت دادن جرعت کردیم ازش بپرسیم: قربون قد رعنات برم کجا و واسه چی؟ اصلاً من الله نیستم و عبدالله هستم، تازه اسمم هم حمیده. میخای کارت بیمه ام رو بهت نشون بدم؟ انگار این سوال و دفاعیه نبود و فحش خار مادر بود که ما نثار این قرمساق کون نشسته کردیم. همچین توپید که احساس کردم باید یه تریپ دستشویی برم و شلوارم رو عوض کنم که یهو متوجه شدم اصلاً اینجا نه خونه ی خودمونه و نه خونه ی خالم، اصلاً یه جای دیگه بود و دسشویی مستشویی هم دور و اطراف ما وجود نداشت بناءً داد و قال راه انداختیم که: آهای مردک! اینجا کجاست؟ من....تو کی هستی؟ من اینجا چی کار می کنم؟
مردک هم بعد به ما چشم غره رفت و توپید: مردک خودتی، باباته...جد و آبادته! البته همه ی اینایی که گفت رو خودم بهتر میدونستم، اما نمی دونستم طرف نامردک هست و امکان داره بیوسکسوال یا همون خواجه ی خودمون باشه.
به هرحال خواننده یی که شما باشی این مردک نامردک به حضورمون عرض فرمودند که اینجا خیابونه و از قرار معلوم بنده هم بی خانمان هستم که دم در پارکینگ این یارو خوابیدم. ما هم حالا نخند کی بخند، همچین کرکر زدیم زیر خنده که طرف مات و مبهوت مانده به ما نگریست و ترسید مبادا روانی باشیم بزنیم جد و آبادش رو جلو چشش از تو قبر در آریم و دستة بکنیم، طرف هم دست به خایـ.....باز هم از اشتباه تایپی عذر میخواهیم.... دست به عمل شد و قبل از اینکه ما دهن مبارکمان را ببندیم و مثل آدم حسابی براش توضیح بدیم که نه بالام جان ما بی خانمان نیستیم و فقط دیشب مست کرده سر از اینجا در آوردیم همچین خوابوند در گوشمون و فوراً دستان مبارکمان را از پشت پیچید که نه تنها ستاره های آسمون دور سرمون شروع به چرخش کردند بلکه خورشید هم مبدل به قمر گشت و دور سر مبارکمان چرخید و ما شدیم خورشید و خورشید قمر و .....غیره.
چشمان مبارکمان را که باز نمودیم فرشته یی زمینی با چشمانی به رنگ ان و عسل بسویمان چشم غره می رفت و انگار اصلاً انتظار نداشت موجودی شبیه بنده ی حقیر هم تو این دنیای فانی وجود داره. خواستیم بلند شیم و عرض ارادتی بکنیم و در صورت امکان دست و صورت مبارک ایشان را نیز ببوسیم که چیزی مانع بلند شدنمان گردید و احساس کردیم قله ی دماوند را با آتش فشان و تمام کوهنوردانش آوردن گذاشتن رو سینه ی پشمینه ی ما و تازه متوجه گردیدیم که نه داداش این تو بمیری از اون تو بمیری ها نیست و درست حسابی بستنت به تخت تا جُم نخوری و یاد روزی افتادیم که مش صفر دلاک با تیغ بی صاحابش که اللهی تو شیکمش فرو بره به جان دودول مبارکمان افتاد و بابام هم همچین ما رو محکم گرفت که حتی نتونستیم لگد کوچولویی هم حواله ی فک مش صفر کنیم. اون موقع هم همین احساس دلتنگی بهم دست داده بود و دلم میخواست بال بکشم، پرواز کنم و از همون بالا رو سر کسی که منو بسته برینم.
از نظر این جماعت آدم ندیده ما با تمام عقل، شهور و فراستی که داریم دیوانه ی خطرناکی شناخته شدیم و باید تحت دوا درمون قرار می گرفتیم که گرفتیم و بعد از یک دوره ی شش ماهه ی خودشناسی و خداشناسی به خود رسیدیم و اگه قرص هایی که میدادند رو قورت میدادم مطمئناً به خدا هم میرسیدم.
الان دیگه کاملاً هوشیار شدم و موقعی که مست می کنم بجای خوابیدم دم در پارکینگ مردم و پنچر شدن، میرم قشنگ رو یکی از نیمکت های نزدیکترین پارک ممکن میخوابم و منت ناکس نمی کشم. فرداش هم شاد و شنگول بلند میشم میام خونه و به بابام میگم دیشب رفته بودم مسجد عربا نماز تراویح بخونم و برای شادی ارواح شهدای راه اسلام و رهبر راحل، آن امام سفر کرده به شهر غریب بی نشونی، دعا کنم.
لنگ نوشت: یادداشت بالا اصلاً و ابداً به هیچ کدام از اشخاص حقیقی و حقوقی ربطی نداشته تمام شخصیت های داستان به استثناء بابام، خودم، شهدای راه اسلام و رهبر راهل انقلاب (ق ب ت ک ش) ساخته ی ذهن نابالغ نویسنده می باشد. لطفاً در صورتیکه با هرکدام از شخصیت های داستان شباهت اسمی، قیافه یی (یا همان ظاهری خودمون) و یا سنی دارید فحش ندهید و مثل یک انسان متمدن و یک ایرانی اصیل صورتتان را با سیلی سرخ نگهدارید و تحمل کنید تا خداوند عالم به دعای بنده ی گنهکاری چون من در ماه مبارکی چون رمضان و در روز مبارکتری چون سه شنبه خانه ای از جنس مرمر یشمی در طبقه ی فوقانی، ضلع شمالی بهشت جنوبی برای شما سفارش بدهند تا قبل از پیوستن شما به رضای حق آماده ی رهایش گردد. در ضمن قابل یادآوریست که بنده در دعای خویش ذکر فرموده ام که از حوریان بهشت حوری ای به شما بدهند که هفتاد پنج فرسنگ درازا داشته باشد تا برای گاییدنش دو ساعت ، برای مالاندن پستانش سه ساعت و نیم و چهار و نیم ساعت برای بوسیدن لبانش عزیمت نمایید.


فعلاً و حاضراً....گربان سنه!


جزاک الله

شنبه، مرداد ۲۲، ۱۳۸۴


- آقا ما هنوزم زنده ایم بخدا! D:
- به تُخمم! p:


گربان سنه!

چهارشنبه، آذر ۰۴، ۱۳۸۳

عشق به رهبری

عرضم به حضور انور برادارن عزیز و قرم...ببخشید...و گرامی که امروز بیاد ایران و خاطرات شیرین رهبری افتادیم و عشق به رهبر معظم ( حفظ الله تعالی و غیره ) دوباره همچون آتشی در قلبمان شعله ور گردید. قلب نهیفمان همچون کبوترهای حرم مقدس امام خمینی (قدس بره...و غیره) به پرپر زدن افتاد و همچون ماتحت مبارک آن حضرت برایشان تنگ گردید. از آنجایی که ما ملت شهید پرور ایشان را بیش از جان مبارک خویش دوست میداریم، این حقیر سراپا تقصیر جسارت نموده از شما ملت شهید پرور استدعا میدارم تا زین بعد به ایشان لقب پدر عمامه دار را عطا نماییم. مگر وجود مبارک ایشان از آن شاه قرمساق چه کم دارد که آن مردک بی اصل و نسب و مافنگی لقب پدر تاجدار داشت و ایشان که از کمالات و جمالاتشان معلوم است جد و آبادشان چه کاره بوده اند، لقب نداشته باشند. ( قطره یی اشک ناقابل از دیدگان مبارکمان سرازیر گردید ) یاد و خاطرات آن رهبر فرزانه در جانمان ریشه می دواند و از آنجایی که می ترسیم شما برادارن مسلمان اشتباهاً بپندارید که خاطرات ما من در آوردی و چرند می باشند و خدای ناخواسته ما را دروغگوی کثیفی پندارید، از خیر تعریف خاطرات گذشته شما را با گذشته ی لجـ....ااهووووم.....ببخیشد!...بله، شما را با گذشته ی درخشان ایشان آشنا می سازیم. کپی رایت این زندگی نامه برای وبلاگ آن حضرت محفوظ می باشد و هرگونه کپی برداری بدون اجازه ی ایشان کاملاً غیر قانونی بوده و پیگرد قانونی دارد:
پدر عمامه دار و هالی قدر حضرت آیت دوازدهم از سور...با عرض معذرت از اشتباه تایپی...حضرت آیت الله العظمی سید علی خامنه ای و غیره فرزند مرحوم حجت شیره ای...خیلی ببخشید...این تایپیست ما اندکی قاطی دارد... مرحوم حجت الاسلام و المسلمین حاج سید جوات حسینی خامنه ای و غیره، در شب 24 تبر ماه 1381 برابر با 28 سفر 1385 قمبری در شهر مقدس مشهد به دنیا گشوده تمام شهر، بلکه تمام ایران را غرق در نور فرمودند. ایشان دومین پسر خانوده هستند، اما داداش بزرگترشان* از ایشان خیلی حساب می برد.( *البته امکان دارد همشیره ی گرامیشان باشد، زیرا ما در موارد خصوصی ایشان دخالت نمی نماییم تا مبادا به وجود مبارکشان بر بخورد ).
زندگی سید جواد خامنه ای مانند بیشتر ملا...ببخشید... مانند بیشتر مدرسان و روحانیو علوم غینی، بسیار و ساده و بی ارزش بود. همسر و فرزندانشان نیز معنای گشاد...باز هم ببخشید...معنای عمیق قناعت و ساده زیتسی را از ایشان به ارث برده بودند و با آن خو داشتند.
رهبر بز رگوار در ضمن بیان نخستین خاطره های زندگی خود از وضع و حال فلاکتبا...شرمنده، به یقه ی رهبری قسم که همه ش تقصیر این تایپیست پفیوزه...ادامه...از وضع و حال زندگی خانواده ی گرام شان چنین لاف...گویند: " ابوی گرامی ملا...عذر میخواهیم...( اینش دیگه تقصیر من نیست، خودشون همینجوری پروندند)...روحانی معروفی بود، اماّ خیلی کمرو و گوشه گیر...زندگی ما به سختی می گذشت. من یادم هست شب هایی اتفاق می افتاد که در منزل مبارک ما شام نبود! والده ی گرامی ساعت هفت شب برای تهیه ی لقمه نانی حلال از منزل بیرون می آمدند و با هزار زحمت برای ما شام فراهم می آوردند و یادمان می آید ایشان از فرط خستگی، هر شب گشاد گشاد به منزل تشریف می آورند."
اما خانه ای را که خانواده ی سید جوات در آن زندگی می کردند، رهبر ان قلاب چنین توصیف می کنند:
" منزل مبارکی که ما در آن متولد شده ایم، تا چهار پنج سالگی ما، یک خانه 60-70 متری در محله ی فقیر نشین مشهد بود که فقط یک اتاق داشت و یک زیر زمین تاریک و بو گندویی! هنگامی که برای والده ی گرامی مهمان می آمد ( و معمولاً والده ی گرامی بنابر این که شغلی حساس داشتند و محل مراجعه ی مردم، مهمان داشت ) همه ی ما باید شب را در زیر زمین می خوابیدیم تا مهمان برود. ( تذکر از حقیر: به این می گویند حافظه و نبوغ، ما یادمان نمی آید آخرین بار کی بیت الخلاء تشریف بردیم، اما ایشان با حافظه ی خدادادی شان حتی چهار پنج سالگی، بلکه لحظه ی تولد، خویش را بخاطر می آورند. ای ول دارند بجان خودشون!) بعد عده ای از افراد خیر محل که به پدر ارادتی داشتند، از پول زکاتشان، زمین کوچکی را کنار این منزل خریده به آن اضافه کردند و...آخ جووووووووون!!!!....ما دارای سه اتاق شدیم.( در اینجا رهبر معظم دچار هیجانی معصومانه می شوند و بر روی دشک جست و خیز می فرمایند و بعد از ابراز احساسات می تمرگ...ای خاک بر سر این تایپیست قرمساق و ابله...خیلی خیلی از حضور انـ ور تان عذر میخام...بله، بعد از ابراز احساسات می نشینند و ادامه می دهند:)...عذر میخواهیم! اندکی دچار احساسات گردیدیم...ببینیم! اون چیه تو پرانتز نوشتی مرتیکه ی قرمساق؟ حالا بجای نوشتن مصاحبه و حرفهای فیلسوف معابانه ی ما می نشینی توی پرانتز حرکاتمان را می نویسی تا مردم شهید پرور بپندارند ما خدای ناخواسته به سرمان زده است؟ که فکر کنند ما کس خل شده ایم؟ میدهیم پدرت را جلو چشمت در بیاورند...می دهیم آن دست راستت را توی ماتحتت فرو ببرند تا از گه ها نخوری. اصلاً می دهیم ناخن هایت را در بیاورند. تو جرئت نموده در منزل خودمان، ما را به تمسخر می گیری؟ میدهیم با آن تایپیست انتر از خودت، پوستتان را زنده زنده بکنند و لباس زمان هخامنشیان به تن تان نمایند، تیر و کمان بدستتان بدهند بگذارندتان توی موزه ی ایران باستان تا توریست های بی پدر مادر بیایند و از دیدنتان لذت ببرند. آهای..ی..ی! حاج ج ج علی!!! آی مرتیکه ی شیره ای بی پدر مادر، بیا این دوتا الدنگ را به جرم اهانت به مرجع تقلید مسلمین ببر چوب توی آنجایشان کن تا ازین غلط ها ننمایند.( حاج علی با هیکلی رشید تر از رستم دستان و اصلاً گنده تر از دیو سفید با ریشی بسان پشم آنجای...خلاصه حاج علی تشریف فرما گردید و با شفقتی برادرانه از پس یقه های مبارکمان گرفته کشان کشان به مهمانخانه ی عمومی برده به صرف نوشابه دعوت فرمودند...آخ.)
برادران گرامی! دیدید آن حضرت چقدر مهربان و بنده نواز تشریف دارند و آیا متوجه شدید، ایشان چه مشقاتی را پشت سر گذاشتند تا آمدند و شدند پدر عمامه دار و رهبر مسلمین جهان؟ البته قابل یاد آوریست که نوشابه های توی منزلشان هم از بهشت آمده اند و بسیار گوارا و خنک اند، البته شیشه هایشان خیلی کلفت و دردناک تشریف دارند. اگه به پابوس آن حضرت مشرف گردیدید، به آن حضرت احترام بگذارید تا به صرف نوشابه ی بدون شیشه دعوتتان نمایند.
کلام آخر: ای رهبر ..ـون داده....ای بر پدر هر چی تایپست زبان نفهمه لعنت!...گمانم هوس نوشابه کرده...ببخشید آ!...بله، ای رهبر آزاده!!! ما ماده ایم، آ، ماده!
والسلام!

گربان سنه!