چهارشنبه، آذر ۰۴، ۱۳۸۳

عشق به رهبری

عرضم به حضور انور برادارن عزیز و قرم...ببخشید...و گرامی که امروز بیاد ایران و خاطرات شیرین رهبری افتادیم و عشق به رهبر معظم ( حفظ الله تعالی و غیره ) دوباره همچون آتشی در قلبمان شعله ور گردید. قلب نهیفمان همچون کبوترهای حرم مقدس امام خمینی (قدس بره...و غیره) به پرپر زدن افتاد و همچون ماتحت مبارک آن حضرت برایشان تنگ گردید. از آنجایی که ما ملت شهید پرور ایشان را بیش از جان مبارک خویش دوست میداریم، این حقیر سراپا تقصیر جسارت نموده از شما ملت شهید پرور استدعا میدارم تا زین بعد به ایشان لقب پدر عمامه دار را عطا نماییم. مگر وجود مبارک ایشان از آن شاه قرمساق چه کم دارد که آن مردک بی اصل و نسب و مافنگی لقب پدر تاجدار داشت و ایشان که از کمالات و جمالاتشان معلوم است جد و آبادشان چه کاره بوده اند، لقب نداشته باشند. ( قطره یی اشک ناقابل از دیدگان مبارکمان سرازیر گردید ) یاد و خاطرات آن رهبر فرزانه در جانمان ریشه می دواند و از آنجایی که می ترسیم شما برادارن مسلمان اشتباهاً بپندارید که خاطرات ما من در آوردی و چرند می باشند و خدای ناخواسته ما را دروغگوی کثیفی پندارید، از خیر تعریف خاطرات گذشته شما را با گذشته ی لجـ....ااهووووم.....ببخیشد!...بله، شما را با گذشته ی درخشان ایشان آشنا می سازیم. کپی رایت این زندگی نامه برای وبلاگ آن حضرت محفوظ می باشد و هرگونه کپی برداری بدون اجازه ی ایشان کاملاً غیر قانونی بوده و پیگرد قانونی دارد:
پدر عمامه دار و هالی قدر حضرت آیت دوازدهم از سور...با عرض معذرت از اشتباه تایپی...حضرت آیت الله العظمی سید علی خامنه ای و غیره فرزند مرحوم حجت شیره ای...خیلی ببخشید...این تایپیست ما اندکی قاطی دارد... مرحوم حجت الاسلام و المسلمین حاج سید جوات حسینی خامنه ای و غیره، در شب 24 تبر ماه 1381 برابر با 28 سفر 1385 قمبری در شهر مقدس مشهد به دنیا گشوده تمام شهر، بلکه تمام ایران را غرق در نور فرمودند. ایشان دومین پسر خانوده هستند، اما داداش بزرگترشان* از ایشان خیلی حساب می برد.( *البته امکان دارد همشیره ی گرامیشان باشد، زیرا ما در موارد خصوصی ایشان دخالت نمی نماییم تا مبادا به وجود مبارکشان بر بخورد ).
زندگی سید جواد خامنه ای مانند بیشتر ملا...ببخشید... مانند بیشتر مدرسان و روحانیو علوم غینی، بسیار و ساده و بی ارزش بود. همسر و فرزندانشان نیز معنای گشاد...باز هم ببخشید...معنای عمیق قناعت و ساده زیتسی را از ایشان به ارث برده بودند و با آن خو داشتند.
رهبر بز رگوار در ضمن بیان نخستین خاطره های زندگی خود از وضع و حال فلاکتبا...شرمنده، به یقه ی رهبری قسم که همه ش تقصیر این تایپیست پفیوزه...ادامه...از وضع و حال زندگی خانواده ی گرام شان چنین لاف...گویند: " ابوی گرامی ملا...عذر میخواهیم...( اینش دیگه تقصیر من نیست، خودشون همینجوری پروندند)...روحانی معروفی بود، اماّ خیلی کمرو و گوشه گیر...زندگی ما به سختی می گذشت. من یادم هست شب هایی اتفاق می افتاد که در منزل مبارک ما شام نبود! والده ی گرامی ساعت هفت شب برای تهیه ی لقمه نانی حلال از منزل بیرون می آمدند و با هزار زحمت برای ما شام فراهم می آوردند و یادمان می آید ایشان از فرط خستگی، هر شب گشاد گشاد به منزل تشریف می آورند."
اما خانه ای را که خانواده ی سید جوات در آن زندگی می کردند، رهبر ان قلاب چنین توصیف می کنند:
" منزل مبارکی که ما در آن متولد شده ایم، تا چهار پنج سالگی ما، یک خانه 60-70 متری در محله ی فقیر نشین مشهد بود که فقط یک اتاق داشت و یک زیر زمین تاریک و بو گندویی! هنگامی که برای والده ی گرامی مهمان می آمد ( و معمولاً والده ی گرامی بنابر این که شغلی حساس داشتند و محل مراجعه ی مردم، مهمان داشت ) همه ی ما باید شب را در زیر زمین می خوابیدیم تا مهمان برود. ( تذکر از حقیر: به این می گویند حافظه و نبوغ، ما یادمان نمی آید آخرین بار کی بیت الخلاء تشریف بردیم، اما ایشان با حافظه ی خدادادی شان حتی چهار پنج سالگی، بلکه لحظه ی تولد، خویش را بخاطر می آورند. ای ول دارند بجان خودشون!) بعد عده ای از افراد خیر محل که به پدر ارادتی داشتند، از پول زکاتشان، زمین کوچکی را کنار این منزل خریده به آن اضافه کردند و...آخ جووووووووون!!!!....ما دارای سه اتاق شدیم.( در اینجا رهبر معظم دچار هیجانی معصومانه می شوند و بر روی دشک جست و خیز می فرمایند و بعد از ابراز احساسات می تمرگ...ای خاک بر سر این تایپیست قرمساق و ابله...خیلی خیلی از حضور انـ ور تان عذر میخام...بله، بعد از ابراز احساسات می نشینند و ادامه می دهند:)...عذر میخواهیم! اندکی دچار احساسات گردیدیم...ببینیم! اون چیه تو پرانتز نوشتی مرتیکه ی قرمساق؟ حالا بجای نوشتن مصاحبه و حرفهای فیلسوف معابانه ی ما می نشینی توی پرانتز حرکاتمان را می نویسی تا مردم شهید پرور بپندارند ما خدای ناخواسته به سرمان زده است؟ که فکر کنند ما کس خل شده ایم؟ میدهیم پدرت را جلو چشمت در بیاورند...می دهیم آن دست راستت را توی ماتحتت فرو ببرند تا از گه ها نخوری. اصلاً می دهیم ناخن هایت را در بیاورند. تو جرئت نموده در منزل خودمان، ما را به تمسخر می گیری؟ میدهیم با آن تایپیست انتر از خودت، پوستتان را زنده زنده بکنند و لباس زمان هخامنشیان به تن تان نمایند، تیر و کمان بدستتان بدهند بگذارندتان توی موزه ی ایران باستان تا توریست های بی پدر مادر بیایند و از دیدنتان لذت ببرند. آهای..ی..ی! حاج ج ج علی!!! آی مرتیکه ی شیره ای بی پدر مادر، بیا این دوتا الدنگ را به جرم اهانت به مرجع تقلید مسلمین ببر چوب توی آنجایشان کن تا ازین غلط ها ننمایند.( حاج علی با هیکلی رشید تر از رستم دستان و اصلاً گنده تر از دیو سفید با ریشی بسان پشم آنجای...خلاصه حاج علی تشریف فرما گردید و با شفقتی برادرانه از پس یقه های مبارکمان گرفته کشان کشان به مهمانخانه ی عمومی برده به صرف نوشابه دعوت فرمودند...آخ.)
برادران گرامی! دیدید آن حضرت چقدر مهربان و بنده نواز تشریف دارند و آیا متوجه شدید، ایشان چه مشقاتی را پشت سر گذاشتند تا آمدند و شدند پدر عمامه دار و رهبر مسلمین جهان؟ البته قابل یاد آوریست که نوشابه های توی منزلشان هم از بهشت آمده اند و بسیار گوارا و خنک اند، البته شیشه هایشان خیلی کلفت و دردناک تشریف دارند. اگه به پابوس آن حضرت مشرف گردیدید، به آن حضرت احترام بگذارید تا به صرف نوشابه ی بدون شیشه دعوتتان نمایند.
کلام آخر: ای رهبر ..ـون داده....ای بر پدر هر چی تایپست زبان نفهمه لعنت!...گمانم هوس نوشابه کرده...ببخشید آ!...بله، ای رهبر آزاده!!! ما ماده ایم، آ، ماده!
والسلام!

گربان سنه!

هیچ نظری موجود نیست: