زني خفت چون گل به دامان دشت *** قضا را يكي مار از آن سو گذشت
بدان گنج ره يافت نابرده رنج *** ضرورت بو د مار از بهر گنج
سوي خفته شد مار سوراخ جوي *** به نرمي فرو شد سوراخ اوي
نها نخانهاي دلكش و نرم ديد *** بياسود چون بستري گرم ديد
زن از جونبش مار در غار خوي *** زجا جست و حيران شد از كارخويش
هراسان و لرزان و اند يشناك *** از آن افعي خفته اندر مغاك
فغان كرد چندان برنا و پير *** شد ند آگه از مار و از مار گير
همه غرق انديشه تا چون كنند *** علاج پري با چه افسون كنند
سر انجام ياران پاكيزه راي *** سوي شهربرد نش از روستاي
به تد بير داننده چيره دست *** زن از مار و مار از بن غار رست
عجب بين كه زن رخت از آن ورطه برد *** ولي افعي بخت برگشته مرد
اگر هوشياري مشو يار زن *** منه مار خود بر در غار زن
به زن هر كه خود را گرفتار ديد *** همان بيند آخر كه آن مار ديد
اينو از يه وبلاگ ديگه كش رفتم .
گربان سنه !
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر