جمعه، اردیبهشت ۰۴، ۱۳۸۳

هر آغازي را پايانيست اما شايد هر پاياني را آغاز دوباره نباشد.
الان ديگه تصميم خودم رو گرفتم. شايد بعضي ها بگن، يارو کونش گشاد شده يا از اين قبيل حرفا. اما واقعيتش اينه که خزانه کش شعر من خيلي وقته ته کشيده و اگه تا الان مقاومت کردم فقط به اين اميد بود که شايد بتونم دوباره پرش کنم. من خودم ميدونم که نه تنها نويسنده خوبي نبودم بلکه با اراجيفي که نوشتم خيلي ها رو هم از خودم رنجاندم. بناءْ‌ همينجا از همه ي اونايي که بهشون توهين کردم معذرت ميخام. هيچ چيزي بدتر تنفر نيست. من يه هم اتاقيي توي زندان داشتم که به گفته ي خودش از هيچ کس متنفر نبود، بجز تنفر. من اوايل بهش مي خنديدم اما بعداْ متوجه شدم که عقيده بدي هم نيست. الان که قراره آخرين حرفهاي خودم رو بنويسم، ميخام بگم من از هيچ کس متنفر نيستم، حتا از آخوندا که مثل سگ ازشون بدم مياد. بدم مياد، اما ازشون متنفر نيستم. چه فرقي ميکنه؟ نمي دونم بخدا. حالا اينو به اين دليل گفتم چون نمي خوام کسي از من متنفر باشه. البته فکر نمي کنم من کاري کرده باشم که باعث تنفر کسي از من بشه، اما من از خيلي ها شنيدم که از نوشته هام متنفر اند. متنفر بودن از افکار کسي که نبايد باعث تنفر از خود شخص بشه. حالا اگه بدونين همه ي حرفهايي که من اينجا نوشتم فقط شوخي بودن. باور مي کنين؟ ( ملت: برو بابا! کي تو رو جدي گرفته؟ کيرمون هم نيستي! )
خب ديگه ما بريم. اگه عمري باقي موند و شروع دوباره اي در کار بود، شايد با حرفها و يادداشت هاي جديدي در خدمتتون باشم. اصلاْ يه سبک جديد، شايد هم يه وبلاگ جديد. البته وبلاگ مبلاگ که ماشالله تو اين مملکت زياده. هر سنگي رو بلند کني از زيرش ده تا وبلاگنويس قهار بيرون مياد که روزانه هزاران نفر مثل من، تو نظر خواهي وبلاگشون وبلاگ مينويسن. ( گوز چه ربطي به شقيقه داره؟)
راستي تا يادم نرفته بگم که اينوسط ما يه همکاري هم به اسم ممد آغا داريم که ظاهراْ مقعد مبارکشون گشاد تر از مال ماست و در عرض همين ۲ ماهي که با ما مثلاْ همکار بوده فقط نوشته: ما هم اومديم. اگه اون تونست ادامه بده که ادامه ميده. اگر هم نداد کون لق جفتمون، وبلاگ همينجوري يادگاري باقي ميمونه تا مسئولين بلاگ اسپات خودشون يه فکري به حالش کنن.
بدرود
گربان سنه!