شنبه، شهریور ۰۹، ۱۳۸۱

كاري از هنرمندان قزوين و رشت !

جمعه، شهریور ۰۸، ۱۳۸۱





زني خفت چون گل به دامان دشت *** قضا را يكي مار از آن سو گذشت

بدان گنج ره يافت نابرده رنج *** ضرورت بو د مار از بهر گنج

سوي خفته شد مار سوراخ جوي *** به نرمي فرو شد سوراخ اوي

نها نخانهاي دلكش و نرم ديد *** بياسود چون بستري گرم ديد

زن از جونبش مار در غار خوي *** زجا جست و حيران شد از كارخويش

هراسان و لرزان و اند يشناك *** از آن افعي خفته اندر مغاك

فغان كرد چندان برنا و پير *** شد ند آگه از مار و از مار گير

همه غرق انديشه تا چون كنند *** علاج پري با چه افسون كنند

سر انجام ياران پاكيزه راي *** سوي شهربرد نش از روستاي

به تد بير داننده چيره دست *** زن از مار و مار از بن غار رست

عجب بين كه زن رخت از آن ورطه برد *** ولي افعي بخت برگشته مرد

اگر هوشياري مشو يار زن *** منه مار خود بر در غار زن

به زن هر كه خود را گرفتار ديد *** همان بيند آخر كه آن مار ديد

اينو از يه وبلاگ ديگه كش رفتم .
گربان سنه !


پنجشنبه، شهریور ۰۷، ۱۳۸۱

چگونه كان بگاييم ؟!

بالام جان ! امروز ميخام چگونگي كان گاييدن رو بهت يادم بدم . پس مثل بچه آدم بشين سرجات ، اون انگشتتو هم از تو دماغت در بيار و بعد از اينكه اينو خوندي برو درتو بذار و به ما بد و بيراه نگو.

كان گايي قواعد خاص خودشو داره و كسي كه كس گاييده نميتونه يهو بكنه تو كان طرف . در ضمن اينو هم بايد بگم حالي كه كان بچه ميده رو كان دختر نميده . چون هنگامي كه كان بچه ميذاري ميتوني خايه هاشو دستت بگيري و باهاش يه قل دو قل بازي كني . چرند رو ميذارم كنار و ميريم سر اصل مطلب . تنها موادي كه براي اين كار لازمه وازلينه و در صورتي كه طرف اينكاره باشه با تف هم كارت راه ميافته . ابتدا دور و سوراخ كان طرف را با وازلين حسابي ماساژ تا روحيه كوني بودن قوي شه ، سپس اگه بدتون نمياد چند بار انگشت وسطي تونو بكنيد تو كونش و در بياريد تا كان مباركش حساب كار خودشو بكنه و آماده كار باشه ( شخص خودم عاشق اين كارم ) . حالا كان مذكور آماده كردن است ، كان را با دو دست باز نگهداشته و آلت مباركتان را به آرامي بكنيد توش ( خيلي يواش ، نه اينكه همون اول تا دسته بكني توش ) . كم كم همه كير را بگذاريد اندرونش ، اينجا شايد طرف جيغ داد راه بندازه كه : در..آررر...مادرجنده...نميخام..! )‌اما شما نبايد به اين حرفا گوش بدين زيرا امكان داره بعداً متوجه شيد پسر خودتونه . اونقدر بكنيد تا به ارضاء كامل برسيد . آخر سر هم آبتونو بريزيد تو كونش ، اگه يكي دو بار بريزيد تو كونش ميشه يه كوني حرفه يي و هميشه مياد پيشت تا خارش كونشو بر طرف كني . آخر سري هم خودتونو آماده ديدن كيري با رنگ زرد كنيد .
در پايان بايد خدمتتون عرض كنم كه اگه يه كون عالي و گشاد ميخاين برين پيش محسن توتفرنگي و بهش بگين من فرستادمتون ، در اون صورت يه كون درست حسابي نصيبتون ميشه و بايد دعا گوي من باشيد .
گربان سنه !
Good Luck

چهارشنبه، شهریور ۰۶، ۱۳۸۱

با سپاس از همه ي خوانندگان و سروران كوني ، لطفاً با نامه هاي پر مهر خويش اين حقير را ممنون و مسرور سازيد . درسته ما بخش نظر خواهي نداريم ولي اين باعث نميشه شما ها نظر ندين ، البته بعضي از عزيزان لطف كرده و فحش هاشونو تو بخش نظرخواهي توت فرنگي بهم ميدن كه از اين عده هم خواهش ميكنم اون فحش هاي گرانقدر شون رو بوسيله ايميل برايم بفرستند تا در اسرع وقت جواب نامه شان را به همراه چند فحش باهال براشون بفرستم . در ظمن ما از همه چي كم بياريم از دو چيز هيچ موقع كم نمياريم كه عبارتند از : كير و فحش .

گربان سنه !

سه‌شنبه، شهریور ۰۵، ۱۳۸۱

زاهد ظاهر پرست

كير من ، تو و اون دهن آن عده از آخوندهاي خائن و وطن فروشي كه بجز جيب مباركشون به هيچ چيز ديگه يي حتي ديني كه دارن به بهانه اون ملت رو ميتيغن فكر نميكنن ، چنين آدمهايي باعث ميشوند كه يك ملت از دين ، مذهب و حتي خدا روي برگردانده و به لائيك و يا شرك روي بياورند . شاعر ميگه : زاهدان كين جلوه بر معراب و منبر ميكنند چون به خلوت ميروند آن كار ديگر ميكنند خب اين بيت هم يه تفسري داره كه اگه بخام بطور كامل شرح بدم از موضوع اصلي خارج شده و پا به بيراهه يي بس طويل مينهم ، به همين جهت فقط ميخام بگم كه از همون اول كه اسلام به سرزمين هاي ديگر لشكر كشي كرد و آنان را به اين دين فراخواند آدم هاي سودجوئي با نامهاي مختلف مانند : محتسب ، زاهد ، واعظ ، ملا ، اميرالمومنين و غيره .. از اين دين سوء استفاده كردند و زندگي را بر مردم بد بختي كه با پناه آوردن به اسلام فكر ميكردن ميتونن راحت زندگي كنن سخت گرفتند . در اين بيت حافظ ميخاد بگه اينايي كه خيلي خودشونو مسلمان و پرهيزگار ميگيرن هم وقتي خونشون ميرن كارهايي ميكنن كه خودشون چند لحظه قبل تو مسجد و منبر مردمو از انجام آنها منع ميكردن ، پس به اين نتيجه ميرسيم كه مردم از همان اول خر بودند و باور ميكردند . يعني هر كسي كه ظاهري مومنانه داشت را مومن ميپنداشتند ، اما كسي كه ظاهري ناخوشايند داشت را مشرك و بيدين ميپنداشتند . در حاليكه آنچه مهم در اين عرصه مهم بود ظاهر نه بلكه باطن و قلب انسانها بود . يكي كه خودشو پيرو دين و يا خدايي ميدانه بايد با تمام وجودش به اون عقيده داشته باشه ، مهم اين نيست كه بقيه چه ميگويند بازهم آنچه مهم است قلب است نه مردم . بگذريم ! آخوند هاي پدر سوخته در تمام نقاط دنيا از همان ابتدا مردم را به تيغ كشيدند و آنچه را اسلام منع كرده بود ( ظلم ) را بر مردم روا داشتند ، حتي بعد از حدوداً‌ يكهزار و چهارصد سال نيز همين روند ادامه دارد . اسلامي كه محمد (ص) به جهانيان معرفي كرد اين نبود كه اين خدانشناسان به مردم تحميل ميكنند بلكه اسلام ديني بود كه در آن هيچ انساني به ديگري برتري نداشت مگر به تقوا ، اما اكنون انسانهايي كه ذره اي تقوا هم در هيكل نحس شان وجود ندارد به عنوان مرجع و يا عالمان اسلام عرصه را بر جواناني بيگناه كه چيزي جز آزادي بيان ، عمل و انديشه تنگ گرفته اند و از اين جوونهاي بد بخت انسانهايي آنچنان عقده اي ساخته اند كه به محض يافتن كوتاه ترين مجال بدون تفكر دست به كارهايي ميزنند كه دور از انسانيت است . در چنين جامعه يي بدون آنكه كسي به مقصر اصلي بيانديشد ، يكراست جوان مظلومي را كه بازيچه واقع شده را به چنگ اژدهاي خونخواري بنام عدالت ميسپارند تا درس عبرتي باشد براي ديگران ، اما گردن كلفتاني كه باعث شده اند چنين حادثه يي اتفاق بيافتد را هيچ كس كاري بكارشان ندارد بناء‌ مادر جنده ها به اعمال كثيف و شيطانيشان در لباس اسلام ادامه ميدهند . كلاً همه انسانها داراي خواصي مشترك اند كه يكي از اين خواص لجبازي و مقاومت در مقابل زور و استبداد ميباشد . در صورتي كه چيزي باجبار به ما تحميل شود ، حتي اگر از آن خوشمان هم بيايد دورش مي افكنيم زيرا آنچه بزور تحميل ميشود بحق نيست ( همان باطل است ) . آنچه حق است خداست ، زيرا همه او را ميپرستند بدون آنكه اجباري بر آنان باشد . اما آنچه باطل است قوانين و مجازاتهاي وحشيانه اي است كه خود ما انسانها بر عليه يگدگر وضع كرده ايم و بر مستمندان تحميل ميكنيم ، زيرا قوانين و مجازاتها ظاهراً براي همگان اند اما فقط بر عليه فقرا و آدماي بدون پارتي اجرا ميگردند . خلاصه اينكه آنچه زور است را هيچكس نميپسندد ، حتي اگر دل بپسندد . همه وجود انسان در كنترل مغز اند به جز دل ، آنانكه با زبان نفرت از خداي خويش را بيان ميكنند در دل عاشق اويند . همه فاني اند تنها خداست كه ميماند . پس اگر از همه نفرت در دل داريم با او درميان بگذاريم و از او مدد بجويم ، اگر با تمام وجود او را بخواهيم او هم ما را خواهد خواست و به كمكمان خواهد شتافت اما اگر مانند اين زاهدان ظاهر پرست او را با زبان تصديق و در دل به جيب خويش بيانديشيم او هم هيچگاه ما را پيروز نگردانده و با رويي سياه به قعر جهندم خواهد فرستاد . به اميد روزي كه همه ي ظالمان و زورگويان مادر قحبه ننشون گاييده شه و چيزي باقي نماند بجز حق . گربان سنه !

یکشنبه، شهریور ۰۳، ۱۳۸۱

مادر قحبه ترين نويسنده وبلاگستان

من امروز ميخام همه چي رو كنار بزارم و در مورد يه آدمي كس كشي كه خيلي بدم مياد صحبت كنم ، يعني هم از خودش و هم از وبلاگ مزخرفش . كون كشاد درست مثل جنده هاي پا به سن گذاشته يا بهت حال نميده اگر هم بده همچين ادا اطوار در مياره اگه كسي نويسنده نديده باشه فكر ميكنه يارو آخر نويسنده باحاله . اين حيوان پست فطرت كه با نوشتن در مورد شاهكارهاي احمقانه خودش ، ميخاد به ملت ثابت كنه كه : آآآي ملت ! من چيزم ...مهربونم ! من سادم ، من آخر بچه باحالم ، من خيلي رو راستم ، من كونيم ، من اصلاً كون نگاييدم و... بُيوووووووو بيوووووووووو! خر خودتي ، خر اونايي اند كه عاشق تو ميشن ، خر اونايي اند كه باور ميكنن توي كون گشاد داراي چنين صفات شايسته يي هستي . همه كه مثل من نيستن حاليشون بشه تو چه پست فطرتي هستي . بد بختا سرد و گرم روزگارو نچشيدن وگرنه ميفهمن آخر هيچي نباشي اند كلاهبرداري . خب شما ها قضاوت كنيد ! يارو يه وبلاگ ميزنه . اول در مورد عشق و اينجور كس شعرا مينويسه و اون وسطا ميخاد بگه من خيلي ساده و زود باورم ، بعد چند ماه بعدش ميگه همه چي تموم شد و با بغض ميگه :‌آي كمرم ، ننه ! رها جونم منو رها كرد و رفت دنبال زندگيش . از همه جالب تر اينكه يارو تو اينترنت عاشق رهاش شده .بعد همه چي تموم ميشه و با نوشتن چند تا مطلب اعلام ميكنه كه از عشق بيزاره و به فرقه توت فرنگي گرويده ، كيرم تو كون توت فرنگي ! ، تازه به همه خوانندگان ظاهراً محترم توصيه ميكنه ديگه عاشق هيچكسي رو اينترنت نشن . بعد مياد يه عكس از خودش تو وبلاگ ميزاره ( قيافه و تيپشو كه ببيني از خوندن وبلاگ پشيمون ميشي ) و ميگه : ملت ! من خيلي بيريختم ؟ اگه بيريختم تو رو خدا بگين هستم . اما بدبخت ملت قبلاً شستشوي مغزي شده و آدم به اون بي ريختي رو يوسف ايران مينامه (‌ ملت جونم ! تو اگه منو ببيني چي ميگي؟) ، بلاخره يارو ميشه سمبل عطوفت ، سادگي ، ميهن پرستي ، انساندوستي و لپ كلام اينكه ميشه فرشته ي وبلاگستان. امروز هم نوشته مادر من ، از بس عاشقانم خونمون زنگ زدن و گريه كردن دلش كباب شده و افتاده گوشه بيمارستان . بميري برا اون مامان مهربونت ، حتماً ازت ميخاد دل اين عاشقاي سينه چاكتو نشكوني و يه تريپ همه شونو از همون دم بكني . برو بچه گهتو بخور ، تو اگه خالي بند هم باشي برا ما كه پيشبندي . كونكش قيافش شبيه كلاغه ، مياد واسه ما كلاس ميذاره و ميگه: مردم از بس منو دوست دارن ، وقتي بهشون ميگم من اون آدمي كه شما فكر ميكنيد نيستم ميگن اين هم از فروتنيته . خب حق هم دارن ، از بس فروتي هميشه سرت خمه كونت هوا . خلاصه بايد بگم اين مطلب در كمال سلامت فكري ، جسمي و بدون اجبار كسي براي انگوري كس كش نوشته شده و من بعنوان اميرالقزوينيان به همه مردان آزاده اعلام ميكنم ، در صورت دستگيري اين مردك بي همه چيز با سريعترين سرعت كونش را گاييده و سرش از تن جدا كنند . جايزه براي دستگيري خودش:100 تومان ، جايزه براي دستگيري رها:50 تومان ، جايزه براي دستگيري داداشش : 500 تومان ، جايزه براي دستگيري زن داداشش :10000000دلار و اما جايزه براي دستگيري برادر خانم داداشش : 1000000000000000000000000000 دلار (‌خاهرش كه طبق اسناد و مدارك موجود در وبلاگ خودش خيلي خوشگله حالا بكنيم خودش چي باشه ) . موارد اول تا سوم كرده يا نكرده شون و يا زنده مرده شون فرقي نميكنه اما دو مورد آخر بايد از همه لحاظ سالم باشند چون ميخواهيم به حرم سراي مباركمان ارسالشان داريم و در همان شب اول ترتيب جفتشان را بدهيم . آخر سري هم ميخام بگم : ملت ، فكر نكنيد من با اين يارو دشمني چيزي دارم ها ! فقط ميخاستم چشم و گوشتون باز بشه تا گول اين آدماي كونگشاد و ملت خر كن رو نخورين ، حالا كون لقتون ميخاين گوش به حرفام بدين يا فحش. گربان سنه !

چهارشنبه، مرداد ۳۰، ۱۳۸۱

جنده يي كه عاشق بود !


از اون جنده هاي خاهر كسه يي بود كه هر كاريش ميكردي حشري نميشد . حتي يه بار تا صبح سر كير مونو كلاه گذاشتيم تا اين مادر قحبه حشري شه و خودش بپره روش ، اما انگار نه انگار . بلاخره حوصلم سر رفت و تا دسته كردم توش . آخ كه چه سوراخي داشت ، درست شبيه كس تر تميزايي كه تو سايتهاي سكسي ميبينم . يه روز عصري ماشين بابا رو دو در كرده بودم و داشتم بدون گواهينامه تو وليعصر ويراژ ميدادم كه اگه ميگرفتنم ماشينه رو ميخوابوندن و اينبار باباهه بد جوري كونم ميذاشت . تازه از چهارراه زرتشت بالا اومده بودم كه ديدم كنار خيابون واستاده . با اولين نگاه متوجه شدم اينكارس و تا بوغ زدم با سر تائيد كرد كه ميخاد سوارشه . اول جفت كردم ، اما بعدش بيخيال شدم و يه كم جلوتر توقف كردم . خيلي پر رو بود چون با اينكه در عقبيه رو براش باز كردم ، اومد بغل دستم نشست و شروع كرد به تعريف كردن از من و ماشينم . بد بخت نميدونست ماشين مال بابامه و تا چند دقيقه ديگه ميبرم با بچه ها ترتيبشو بدم . ازش درباره سن و سالش پرسيدم ، آخه برام خيلي جالب بود كه بدونم با اين ظاهري كه سنشو خيلي كم نشون ميده جندس ، كه بعد از اينكه حسابي بهم چش غره رفت گفت 18 سالشه . بازم جفت كردم ، چون من اون موقع فقط هفده سالم بود يعني درست يه سال از من بزرگتر بود و اگه ميدونست شايد پياده ميشد و ميرفت سراغ يكي ديگه ، ولي شانس آوردم كه هيچي نپرسيد . اولين كسي كه به فكرم رسيد مكانش رديف باشه اميد بود اما وقتي رفتم خونشون ديدم كلي هم مهمون دارن بيخيال اون شدم . اميد كه نا اميدم كرد تصميم گرفتم اول قيمتشو بپرسم بعد ببرم بتپونم ، تازه اگه از شش تومن بالاتر ميخاست بايد همونجا شرمندش ميشدم و از خير كس ميگذشتم . پرسيدم يه تريپ بدي چقدر بايد پياده شم ، يه كم فكر كرد و گفت چون تويي اينبار رو مجاني امتحان كن سري بعد هرچقدر خاستي بده . داشت مخم سوت ميكشيد ، آخه تا اون موقع هر كدومشو كرده بودم از شش تا پايين تر قبول نميكرد ولي اين يكي داشت بهم هديه ميداد . گفتم شوخي نكن بگو چقدر ميخاي ببينم دارم يا نه ، ابرو در هم كشيد و گفت كه خيلي هم جديه . تو فكر اين بودم كه چرا داره مجاني بهم ميده ، خودش سكوتو شكست و گفت كه قبل از اينكه به اين كار كشيده بشه عاشق يه پسره يي بوده درست شبيه من . اما خانواده پسره واسه خاطر اينكه باباي اين معتاد بوده با ازدواج اينا مخالفت ميكنن . اينم اولش از باباش خواهش ميكنه كه ترك كنه ، اما مادر جنده قبول نميكنه چون از اون خماري هايي بوده كه همه ي عمرشونو پاي منقل هدر دادن و تو همه ب عمر بي ارزششون حتي ترك موقت هم نكردن . اين كس خل هم از خونه فرار ميكنه و آواره خيابونا ميشه ، شب اولو تو پارك ميخابه اما فرداش كه بلند ميشه يه پيره مرده كه داشته ورزش ميكرده كلي باهاش صحبت ميكنه و متوجه فراري بودنش ميشه . آخر سر هم كه داشته ميرفته خونش از اين خواهش ميكنه تا صبحانه رو با خانواده اون بخوره . قبول ميكنه و ميره ، اما وقتي ميرسه خونش ميبينه فقط يه پسر جوان تو خونس و بس . از يارو ميپرسه كه بقيه خانوادش كجان ، اونم ميگه سركار . خلاصه وسط صبحونه از هوش ميره و وقتي بخود مياد ميبينه افتاده وسط يه دشت كه ميگه بعدش متوجه شده يه جايي تو جاده ساوه س تازه وقتي ميخاد خاك ها رو از روي لباساش بتكونه متوجه ميشه جلوي مانتوش خونيه . بلاخره جنده خانم قصه ما متوجه ميشه كه پردش توسط پيره مرد مهربان و پسر جوانش دريده شده . تصميم ميگيره برگرده خونه اما هيچ پولي همراش نبوده بناءً‌ با خودش فكر ميكنه كه بايد سوار اولين ماشيني كه روانه تهران باشه و جلوش توقف ميكنه بشه و در صورتي كه راننده ازش سولاخ خاست با كمال ميل بهش تقديم كنه ، يه پيكان براش ترمز ميزنه و ميبردش ميدون شوش تا دسته ميكنه توش و بعدشم به يه خانم رييس محترم معرفيش ميكنه تا در شركت اون پيشرفت كنه . داستانش كه به اينجا رسيد سر كوچمون رسيده بوديم ، آخه تصميم داشتم ببرمش تو انباريمون ،‌ ولي ميدونستم بعد از اين داستاني كه برام تعريف كرده ديگه كيرم راست نميشه . گاز ماشينو گرفتم و بردمش پارك ساعي ،‌ همونجا هم بهش گفتم من امروز نميتونم بكنمش . خودش دو زاريش افتاد و شماره تلفنشو بهم داد تا هر موقع ميل داشتم باهاش هماهنگ كنم . موقعي هم كه داشت ميرفت كلي احساساتي شده بود و بهم گفت كاش منو زود تر پيدا ميكرد . سرخ شدم و هيچي نگفتم ،‌ آخه بد تر از اين نميشه كه يه جنده عاشق آدم بشه اونم واسه اينكه قيافت شبيه دوست قديميشه . تصميم گرفتم بهش زنگ نزنم ، اما وقتي خونه خالي شد و آمپرمونم بالا زد ديگه نتونستم خودمو كنترل كنم و بهش زنگ نزنم . يه ساعت بعدش رو مبل داشتم باهاش لب ميگرفتم . بعد از يه ربع جون كندن كه با دست و پا با كسش ور رفتم ، هنوزم حشري نشد و آخر سري حوصلم سر رفت و تپوندم توش . بعد از اينكه كارم تموم شد ازش پرسيدم كه چرا حشر نميشه ، گفت الان يك ساله كه بطور متواتر و همه روزه بجز روز هاي پريود بودنش گاييده ميشه و كسي هم كه يه سال انواع و اقسام كير ديده نبايد هم با دودول مبارك من حشري بشه و آخر سر هم به ارگاسم برسه . بعد از اينكه دوش گرفت يه چايي بهش دادم و بدون اينكه پول ازم تقاضا كنه رفت دنبال كارش . از اون به بعد هر موقع آمپر بالا ميزد زنگ ميزدم بياد ، حتي برا اينكه به ارگاسم برسونمش همه جور كتاب راهنما ي گاييش خوندم اما هيچ ترفندي موثر واقع نشد . خلاصه يه سال از آشنايي مون نگذشته بود كه يه روز زنگ زدم اتاقش تا بياد و بسازدمون ، اما هيچكي گوشي رو ور نداشت . چند روز بعدش تو صفحه حوادث روزنامه عكسشو ديدم ، قضيه از اين قرار بوده كه بعد از اينكه اين بدبخت از خونه فرار ميكنه باباهه حس غيرتش بيدار ميشه و ميفته دنبالش تا پيداش كنه و برش گردونه خونه شون . بعد از دقيقاً 18 ماه يكي از دوستاش بهش خبر ميده كه دخترشو تو ميرداماد با پسري ديده كه تو ساختمون محل نگهبانيش زندگي ميكرده . باباي مافنگيشم بلند ميشه ميره سراغ پسره و ازش ميپرسه با اون دختر چكار داشته ، اونم از دنيا بيخبر اصل قضيه رو به باباهه ميگه و شماره رو در اختيارش قرار ميده .باباي كونيش هم شماره رو به يكي از دوستاش ميده تا زنگ بزنه و با دختره قرار بزاره . وقتي هم كه اون دختر نازنين وارد خونه دوست باباش ميشه ، با نقشه قبلي توسط باباهه و دوستش بقتل ميرسه . باباش بعد از قتل عزاب وجدان ميگيره و ميره خودشو معرفي ميكنه اما دوستش متواري ميشه . بلاخره تنها جنده يي كه فقط واسه خاطر خودم لنگاشو هوا ميكرد به قتل رسيد ، بعد از اون تا يكسال بهيچوجه صفحه حوادث روزنامه ها رو نخوندم تا مبادا دوباره اون قيافه معصومشو ببينم و حشري شم . خداوندا او را بيامرز و روحش راقرين رحمت خويش گردان ! گربان سنه !