یکشنبه، دی ۰۸، ۱۳۸۱




یکشنبه، دی ۰۱، ۱۳۸۱

دخترنامه
دختر خوب + هيكل توپ = كس خوب
دختر نجيب + هيكل خوب = چس
دختر خوب + هيكل بد = كاچي
دختر نجيب + هيكل بد = ان
دختر 15 ساله + زيبايي + هيكل خوب = كس كوچولو
دختر 15 ساله + بد تركيبي + ني قليون بودن+ نجابت = فنچ
دختر 15 ساله = زيبايي متوسط + هيكل متوسط + لواش (‌ لاشي بودن ) = بنچ ( وسليه ايست براي تمرين و سرگرمي )
دختر خاله = آب در كوزه
دختر همسايه = يار در خانه
دوست دختر دوست شما = لاشي
دوست دختر خود شما = ناموس
دختر رئيس اداره = جايزه ويژه شركت براي كارمند نمونه
دختر امام = ناموس مسلمين ( هر كي خرش تو گل گير كرد اونو ميگاد )

گربان سنه !

دوشنبه، آذر ۲۵، ۱۳۸۱

حاج آقا كونده
دو سه سال قبل كه ما تو دبيرستان درس ميخونديم و از قرار معلوم دانش آموز زرنگ و درسخواني بوديم ( خدايمان موفق گرداند ) در جوار مدرسه مون منزل يك حاج آقايي بود كه تمام اهالي اون محل به علاوه بچه هاي مدرسه آرزو بدل مونده بودن يه روز صورت دخترشو بطور كامل و بدون جلد ببينن . دختراشم همه شون ورزشكار بودن و به ورزش كنگ فو ميپرداختند . خود حاج آقا هم عصر ها به باشگاه بدنسازي ميرفت و از هيكل تقريباً رو فرمي برخوردار بود . ما ها هم كم كم جذب ايمان و تقواي اين حاج آقا شديم و چون از بچگي ايمان درست حسابي نداشتيم ، تصميم گرفتيم باهاش باشگاه بريم و مثل حاج آقا ورزشكار شيم .
چند ماهي با حاج آقا به باشگاه ميرفتم و با كمك اون و شير موزهايي كه بعد از تمرين برام ميخريد هيكلم رو فرم شده بود و احساس آرنولد بودن ميكردم . يه روز داشتم هالتر پا ميزدم كه حاج آقا اومد كنارم واستاد و شروع كرد به نوازش كردن ران هام . اول فكر كردم همينطوري حس رفاقت گل كرده و ميخاد ماساژم بده ولي انگار ول كن نبود . بعدش فكر كردم ميخاد كونمون بزاره كه اين كارش رو هم بعيد دونستم چون در طول رفاقتمون ديده بودم زنش خيلي خوشگل و خوش هيكل تر از منه . بنابر اين خودمو به خريت زدم و منتظر موندم ببينم چكار ميكنه ، كه مربي حاج آقا رو صدا زد و شروع كردن به لاس زدن . فرداي اونروز بازم كارشو تكرار كرد ، اما اينبار كه كنجكاو شده بودم ازش پرسيدم : حاجي ، كاري داري ؟ جواب داد : نه ،‌ ميبينم هيكلت ميزون شده حال ميكنم . ما هم ديديم حاجي مون از هيكل خوشش اومده خوشحال شديم و بكار خودمون ادامه داديم .
چند روزي از اين موضوع گذشت تا اينكه يه روز حاج آقا تو راه باشگاه بهم گفت : حميد جان ! يه كاري بگم انجام ميدي ؟ گفتم : چه كاري حاجي ؟ گفت : منو ميكني ؟ گفتم : معاذالله حاج آقا اين چه حرفيه . گفت : نه جدي ميگم . من كونيم ! ....
از اون روز ببعد حالم از هرچي حاج آغا و آخوند و باشگاه بدنسازي و اين جور كس شعرا بهم خورد . ديگه نه باشگاه رفتم و نه سعي كردم بديدن حاج آقا برم . ما دنبال كون دخترش بوديم نه خودش ! يكي دو ماه بعدش ، يه روز عصر كه ميخاستم برم با نگهبان مدرسه سيگاري بكشيم . حاج آقا رو ديدم كه واستاده دم در مدرسه و هي منت اين يارو نگهبانه رو ميكشه . سر كوچشون واستادم تا حاج آقا بره و بعدش رفتم سراغ نگهبانه . اونم كه از دست حاج آقا عصباني بود شروع كرد به فحش دادن :‌اين مادر جنده ، كونده سري قبل پنش تومن داد كردمش امروز ميگه سه تومن ميدم تا دسته جام كن ...

گربان سنه !

پنجشنبه، آذر ۲۱، ۱۳۸۱

اين خدا كه ميگن چيه ؟
به نظر شخص شخيص بنده خدايي كه پيامبران ميگن اونجوري نيست كه اونا ميگن . من بعضي وقتا به اين نتيجه ميرسم كه خدا مجموعه اي از ملائكه ، ولي هر روز يه فكري در بارش ميكنم . لطف كنيد به من بگيد خدا چيه ؟ خدا كيه ؟ خدا چه شلكيه ؟ و اصلاً خدا وجود خارجي داره يا نه ؟
بعضي وقتا فكر ميكنم خدا همون وجدان انسانه كه هرگاه كار بدي ميكني اذيتت ميكنه و بهت ميگه اين كار بده . بعد از مرگ هم بهشت و جهنم وجود نداره بلكه اون وجدان انسانه كه اگه آسوده باشه بعد از مرگ راحت و آسوده و اگه انسان گناهكار باشه و وجدانش در عذاب باشه بعد از مرگ تو جهنم وجدان خودش خواهد سوخت . اونايي هم كه وجدان ندارن تو برزخ ميمونن . اما روز به روز نظرم در موردش عوض ميشه . يه روز اين وري ميشم فرداش اونوري .
اما مهم تر از همه عقيده و ايمان انسانه . موقعيكه يكي يا علي و از اين كس شعرا ميگه و وزنه 240 كيلو گرمي رو تو كون خودش ميكنه . به علي ايمان داره و فكر ميكنه اون عليه كه كمكش ميكنه ، در حاليكه اون با فكر كردن به علي يي كه دوستش داره از قدرت نهفته خودش استفاده ميكنه . در حاليكه همون يارو با يا علي گفتن وزنه رو بلند ميكنه ، يكي ديگه با ايمان به شيطان هم ميتونه چنين كاري رو انجام بده . در اين مورد من يه حكايتي دارم كه بد نيست تعريف كنم :
ميگن روزگاري دو تا دوست بودن كه يكيش به مراد ايمان داست و ديگري به اخلاص . اونيكه به مراد ايمان داشت هميشه به دوستش ميگفت ( مثلاً ) اگه من برم امام رٌزا و دعا كنم دعام مستجاب ميشه . اما اين يكي ميگفت من بدون رفتن به امام رضا ، هر جا باشم و دعا كنم دعام مستجاب ميشه . يه روز اين يارو كه به پير و مخلص ميره چاله ميكنه و توش ميرينه . بعدشم روش خاك ميريزه و يه دونه از اين دستا و پرچما بالا ميذاره . مياد به رفيقش ميگه اونجا يه امامزاده اي است ، بريم دعا كنيم . اينا ميرن و جفتشون دعا ميكنن . بعد از چند روزي اوني كه اخلاص و عقيده به خودش داشته دعاش قبول ميشه ولي اونيكه به مراد ايمان داشته نه . اوني كه دعاش قبول شده به رفيقش ميگه اونجا امامزاده نبود ، ان من بود .
نتيجه غير اخلاقيش اينه كه اگه شما به خودتون ايمان داشته باشيد و عزم راسخ داشته باشيد بدون دعا به بارگاه حق هم به اون چيزي كه ميخاين ميرسين . ولي اگه كون گشاد و آب هندونه و اين جور حرفا در ميان باشه ، تو بغل خدا هم كه بشينين به جايي نميرسين . الحق كه چوپان كلاهبردار خيلي زرنگ بوده ها ، چون هر حرفي رو كه ميزده از قبل روش فكر ميكرده تا هر كس خلي حاليش نشه چي گفته . يكي از حرفاش اينه كه ميگه خدايم گفت : از شما حركت از من بركت . يعني شما برو كار كن من كمكت ميكنم . كس خل جان من كه برم كار كنم و كونم پاره شه ، كمك كسي رو ميخام چكار .
كلام آخر اينكه هر كسي خداي خودشه و خداي واحدي وجود نداره . جان من كافري هم عالمي دارد ، ميتونين امتحان كنين ، بهتر از اينه كه بشينين دعاي Camel بخونين و زنجه موره كنيد كه حسين جان چرا رفتي كربلا كشتنت ؟ ميومدي ايران ، كس ايراني ميكردي تا دنيا بكامت ميبود . اينهمه حسن و حسين و علي نكنيد كس كشا بريد چهارتا آخوند بكشيد تا بعنوان قهرمان ملي بهتون مدال شجاعت بهمراه هزاران كس بيمو با آب ليمو بدن . اسلام مثل زنه ، يه عربي با زنش تو خيابون راه ميرفته . يكي به زنه تيكه ميپرونه خودش هيچي نميگه ، در عوض يه ايراني مياد دهن يارو رو ميگاد و زن عربه رو تصاحب ميكنه .
( والسلام )
گربان سنه !

سه‌شنبه، آذر ۱۹، ۱۳۸۱

درب هاي جهنم باز اند
لنگ هايش ،
در اوج پروازند
كس خلان بسان غاز اند
كس كشان سر نماز اند
دختران ترشيده اند در خانه ها
عده اي با پرده اما بازند
ميدهند از كان خود حالي به ما
آخر آنان
عاشق جهازند

فعلاً‌ حال كس شعر نوشتنو ندارم (‌ نازي ي ي ي ي ) !

شنبه، آذر ۱۶، ۱۳۸۱

كس كَششششششششششش !