شنبه، خرداد ۳۱، ۱۳۸۲

خر مرامی و از دست رفتن ساعت عزیزم
ای بر پدر بی پدرش لعنت که بعد از دو سال و خورده ای دوباره ریخت انش رو به ما نشون داد و یاد آور اون شب بد برام شد . تو این دو سال کم کم داشتم فراموش میکردم با کس خل بازی هاش چه بلایی سرم آورد ، حالا امروز مثل سگ دم در اتاقم سبز شد .
آقایی که شما باشی سه چهار سال قبل که ما مثل بچه آدم و دور از هرگونه کس کلک بازی در جوار خانواده محترم میزیستیم یه عالی جنابی همسایه مون بود که با کس خل بازی هاش روی تمامی خر های دنیا رو سفید کرده بود . کس کش با این که زن داشت و پنج تا توله هم پس انداخته بود دست از جنده بازی ( اون هم از نوع ته دیگ سوخته ش ) ور نمی داشت . من با اینکه اون موقع ها خیلی از دختر و جنده جماعت بدم نمی اومد اینو نصیحتش میکردم و میگفتم : بابا محمد جان تو که ماشاالله زن داری ، بچه داری . من این کارا رو میکنم واسه خاطر فشاریه که از هر طرف بهم وارد میشه . تو که شکر خدا هیچ مشکلی نداری ، زنت هم که هم خوشکله هم اینکه باهات مشکلی نداره . چرا این کارا رو میکنی ؟ حالا من نمیگم نکن ، حداقل یه چیزی رو بکن که فردا اگه کسی دید بگه نوش جونش . تو که هر چی جنده ان تو خیابون گیر میاری فی الفور سوار میکنی میاری تو پارکینگ میچپونی . این پولایی که به اینا میدی رو خرج زن و بچت کن فردا خجالت زده اونا هم نباشی .
صد افسوس که یه گوشش در بود و اون یکیش دروازه . مثل گاو سر تکون میداد ولی تا اون فولوکس واگن نحش کش رو سوار میشد انگار نمیتونست خودشو کنترل کنه و باز هم کاری رو میکرد که نباید بکنه . اوایل فکر میکردم مایه داره و میخاد یه جوری سرش گرم شه که بعد از اون اتفاق کیری معلوم شد نحش کش مال رفیقشه و بدتر از من آه در بساط نداره .
یه شب ساعت یازده که تازه شامم رو خورده بودم و داشتم میرفتم دارو هام رو از یخچال وردارم ( مثل سگ سرما خورده بودم و دو تا آمپول هم تو کان مبارکمان فرو رفته بودند ) که یهو زنگ آیفون به صدا در اومد و آرامش مان را به هم زد . ورداشتم .
-کیه ؟
-محمدم ! یه تک پا بیا پایین کارت دارم .
-الان میام
اون روزا بعد از عمری یکی از رفقاء یه ساعت تووووپ از دبی برام آورده بود ، از اونجایی که حسابی با ساعته حال میکردم این ساعته رو هم از تو کمدم ورداشتم تا بیشتر از نیم ساعت پایین نباشم و زود برگردم خونه . یاد آور بشم که یکی از بچه ها میگفت حمید تو ساعت نبندی سنگین تری . میگفتم چرا ؟ میگفت واسه اینکه هر موقع ساعت خریدی یه بلایی سر خودت یا ساعتت اومده . ما هم به ریشش میخندیدیم و به خرافاتی بودن متهمش میکردیم .
خلاصه آقایی که شما باشی رفتیم پایین ، دیدیم نیستش . ساختمان ما نبش کوچه بود و پارکینگش از تو خیابون راه داشت و درش با در ورودی ساختمان یکی نبود . احساس کردم باید تو پارکینگ باشه و رفتم سمت پارکینگ . دیدم در پارکینگ بازه ، وارد پارکینگ که شدم نحش کش آقا رو دیدم و حدس زدم باید خبرایی باشه . تا نزدیک ماشین شدم در رو باز کرد و ما رو بداخل ماشین دعوت کرد . توی ماشین بجز خودش یه زن نشسته بود که بدلیل تاریکی ماشین قیافشو ندیدم اما بمحض اینکه پرسید " این دیگه کیه " متوجه شدم جندس ( اونم از نوع معتاد و کیریش ) . محمد به حرف اومد .
محمد : رفیقمه .
جنده : خوب من چکارش کنم ؟
محمد ( رو به من ) : تو باهاش صحبت کن شاید از خر شیطون پیاده شه .
من : مگه چی شده ؟
محمد : تو راه با من سه تومن طی کرده ، حالا اینجا میگه یا دوازده هزار تومن بده یا اینکه از ماشین پیاده میشم و داد میزنم که تو آوردی منو بکنی .
من : خب گه خوردی که چنین آدمی رو آوردی . ( رو کردم به جنده ) خانم جان حالا شما بیخیال سه تومنتو بگیر بزار بکنه بدبخت ، اگه بهش حال دادی سری بعد خودم بهت دوازده تومن میدم .
جنده : تو یکی خفه شو ! یا همین الان دوازده تومن منو میدین یا آبروی جفتتونو میبرم .
من : مادر قحبه این وسط من چکارم ؟
جنده : رفیقشی ! ببین من هیچی واسم مهم نیست ، یا پولمو میدین یا اینکه ...
من ( رو به محمد ) : خب پولی که میخاد رو بده تا شرشو کم کنه .
محمد : به خدا همون بجز اون سه تومنی که بهش دادم دیگه ندارم . ( رو به جنده ) ببین امشبو بیخیال شو شماره میدم فردا زنگ بزن بیا بقیه پولتو بگیر .
جنده : نمیشه . به این رفیقت بگو بره واست پول بیاره .
من : ندارم ننه جنده ، از کجا بیارم ؟
جنده : پس داد میزنم ...
من : ای بابا ، تو بیخیال شو امشبو برو . اون سه تومن هم مال خودت ما پول هم نخواستیم کست هم مال خودت .
جنده : اول دوازده تومنمو بدین بعد میرم .
من : ببین من پولی ندارم که بهت بدم ( اون شب از بی پولی اگه محمد اون سه تومن رو به من میداد خودم بهش کون میدادم ) .
جنده : به من ربطی نداره برو از خونتون بیار .
من : صبر کن برم ببینم چی میشه .
جنده : همینجوری نمیشه ، ساعتتو گرو بزار بعد برو .
من : بابا میارم دیگه . این حرفا چیه ؟
جنده : میدی یا داد بزنم ؟
من : ای بابا بیا . ( ساعت اوتوتو )
رفتم پایین تا واسه جنده مادر جنده پول بیارم . مطمئن بودم تو اون فرصت کم از هیچکس نمیشه قرض گرفت . پس یه راست رفتم خونه سر جیب بابا ، از شانس بد ما بابا هم هفت تومن بیشتر نداشت و ما هم نامردی نکردیم و همشو ورداشتیم بدیم به جنده تا شاید دست از سر کچل مون ورداره ( حالا من بدبخت هم درگیر شده بودم ) . بردیم هفت تومنو دادیم بهش و به همه ی اولیاء و انبیاء قسم یاد کردیم که دیگه هیچ پولی نداریم . مگه ول کن بود ؟ میگفت یا دوازده تومن بدین یا آبروتونو میبرم که در اون حالت هم کون من پاره بود و هم مال محمد که اگه زن میفهمید یه راست دادگاه میرفت و طلاق . تازه اگه شانس میاورد اینجوری میشد وگرنه که باید سنگسارش میفرمودند همه از شرش راحت میشدند . دیدم اینجوری نمیشه .
من : مادر جنده اینم کون دادم واست گیر آوردم ، ولمون کن برو دنبال کار و زندگیت . پول ها هم مال تو .
جنده : نمیخام ! تا دوازده تومنو ندی نمیرم .
من : ندارم !!!!!! میخای بجاش پستون تو کونمون بکنی ؟
جنده : باشه بابا . برو در پارکینگو باز کن بریم .
من : چشم مممممم !
آقایی که شما باشی از پارکینگ بیرون اومدیم و تا راه افتادیم من به فکر ساعت بدبختم افتادم و گفتم : حالا ساعتمو بده ، بعد برو .
هنوز جنده جواب منو نداده بود که محمد خان شیر شد و داد زد : یالله ساعتا و پولا رو بگیر بندازش پایین .
تا کس کش اینو گفت جنده پنجره ماشینو باز کرد و شروع کرد به داد زدن . دیگه نفهمیدم چی شد ، فقط یه موقع به خود اومدم که با دست چپم دهنشو گرفته بودم و با دست راستم داشتم ساعتا رو از دستش در میاوردم . دست راستش بیکار بود ، پنجره رو باز کرد تا دوباره شروع به داد زدن کنه . دیدم باید بیخیال ساعتا بشم که متوجه یه چیزی شبیه گواهینامه تو دستش شدم . سریع اونو ازش گرفتم و پرت کردم عقب ماشین . در این فرصت حدود یک کیلومتری از خونه دور شده بودیم . یهو محمد داد زد حالا بنداز . ما هم سریع در ماشینو باز کردیم تا بندازیمش پایین . مادر جنده خودشو چسپوند به من و تا افتاد پایین متوجه شدم خودم وسط زمین و هوا سر گردانم و مثل قورباغه زمین خوردم . بدون اینکه به درد خودم توجه کنم یا سعی کنم پولا و ساعتا رو از جنده که حالا کمرش به فاک رفته بود بگیرم ، دمپایی ها مو از رو زمین ورداشتم و ده بدو . ده قدمی دنبال ماشین دویدم تا اینکه ممد خان متوجه شد بنده حقیر افتاده ام پایین . نگه داشت و سوار شدم . از اونجا یه راست بردیم ماشینو گذاشتیم خونه رفیقش و از اونور دوتایی ( من با دست و پای داغون و از همه جالب تر اینکه شلوارک پام بود ) با پای پیاده برگشتیم خونه . فردا اول صبحی ممد پول بابامو آورد و گذاشتم توی جیبش اما ساعت عزیزم دست جنده موند و چیزی هم جایگزینش نشد . تا یه هفته کون مبارک بیاد ساعت جلز ولز میکرد و حالا امروز دوباره با دیدن ریخت ممد که متوجه شدم وضعش بهتر شده شروع به جلز ولز کرد .
نتیجه گیری :
1.مرام گذاشتن واسه یه کس خل = کس خلی
2.نصیحت کردن یه کس خل = توی گوش خر یاسین خوندن
3.اگه کسی آخر شب پشت درتون اومد و گفت بیاین پایین . نروید ، اگر هم رفتید ساعتتونو ورندارین با خودتون ببرین .
4.اگه یه روزی خفاش شب 2 پیدا شد و شروع کرد به کشتن انواع جنده و لاشی بدانید کسی نیست جز حقیر .
5.ای بابا این نتیجه گیری هم ما رو گایید .
گربان سنه !

هیچ نظری موجود نیست: