یکشنبه، دی ۲۲، ۱۳۸۱

حكايت
يكي بر سر راهي مست خفته بود و زمام اختيارش از دست رفته عابدي بر روي نظر كرد و در حال او را بگوشه برده كام خويش از جوان بر گرفت و گفت هذا كير منبعة الكرامات .
بكن اي پارسا كون گنهكار
با روغن توي كون او فرو كن
اگر كونش گذاشته آيت الله
برو او را تو قم بي آبرو كن

هیچ نظری موجود نیست: