چهارشنبه، مرداد ۳۰، ۱۳۸۱

جنده يي كه عاشق بود !


از اون جنده هاي خاهر كسه يي بود كه هر كاريش ميكردي حشري نميشد . حتي يه بار تا صبح سر كير مونو كلاه گذاشتيم تا اين مادر قحبه حشري شه و خودش بپره روش ، اما انگار نه انگار . بلاخره حوصلم سر رفت و تا دسته كردم توش . آخ كه چه سوراخي داشت ، درست شبيه كس تر تميزايي كه تو سايتهاي سكسي ميبينم . يه روز عصري ماشين بابا رو دو در كرده بودم و داشتم بدون گواهينامه تو وليعصر ويراژ ميدادم كه اگه ميگرفتنم ماشينه رو ميخوابوندن و اينبار باباهه بد جوري كونم ميذاشت . تازه از چهارراه زرتشت بالا اومده بودم كه ديدم كنار خيابون واستاده . با اولين نگاه متوجه شدم اينكارس و تا بوغ زدم با سر تائيد كرد كه ميخاد سوارشه . اول جفت كردم ، اما بعدش بيخيال شدم و يه كم جلوتر توقف كردم . خيلي پر رو بود چون با اينكه در عقبيه رو براش باز كردم ، اومد بغل دستم نشست و شروع كرد به تعريف كردن از من و ماشينم . بد بخت نميدونست ماشين مال بابامه و تا چند دقيقه ديگه ميبرم با بچه ها ترتيبشو بدم . ازش درباره سن و سالش پرسيدم ، آخه برام خيلي جالب بود كه بدونم با اين ظاهري كه سنشو خيلي كم نشون ميده جندس ، كه بعد از اينكه حسابي بهم چش غره رفت گفت 18 سالشه . بازم جفت كردم ، چون من اون موقع فقط هفده سالم بود يعني درست يه سال از من بزرگتر بود و اگه ميدونست شايد پياده ميشد و ميرفت سراغ يكي ديگه ، ولي شانس آوردم كه هيچي نپرسيد . اولين كسي كه به فكرم رسيد مكانش رديف باشه اميد بود اما وقتي رفتم خونشون ديدم كلي هم مهمون دارن بيخيال اون شدم . اميد كه نا اميدم كرد تصميم گرفتم اول قيمتشو بپرسم بعد ببرم بتپونم ، تازه اگه از شش تومن بالاتر ميخاست بايد همونجا شرمندش ميشدم و از خير كس ميگذشتم . پرسيدم يه تريپ بدي چقدر بايد پياده شم ، يه كم فكر كرد و گفت چون تويي اينبار رو مجاني امتحان كن سري بعد هرچقدر خاستي بده . داشت مخم سوت ميكشيد ، آخه تا اون موقع هر كدومشو كرده بودم از شش تا پايين تر قبول نميكرد ولي اين يكي داشت بهم هديه ميداد . گفتم شوخي نكن بگو چقدر ميخاي ببينم دارم يا نه ، ابرو در هم كشيد و گفت كه خيلي هم جديه . تو فكر اين بودم كه چرا داره مجاني بهم ميده ، خودش سكوتو شكست و گفت كه قبل از اينكه به اين كار كشيده بشه عاشق يه پسره يي بوده درست شبيه من . اما خانواده پسره واسه خاطر اينكه باباي اين معتاد بوده با ازدواج اينا مخالفت ميكنن . اينم اولش از باباش خواهش ميكنه كه ترك كنه ، اما مادر جنده قبول نميكنه چون از اون خماري هايي بوده كه همه ي عمرشونو پاي منقل هدر دادن و تو همه ب عمر بي ارزششون حتي ترك موقت هم نكردن . اين كس خل هم از خونه فرار ميكنه و آواره خيابونا ميشه ، شب اولو تو پارك ميخابه اما فرداش كه بلند ميشه يه پيره مرده كه داشته ورزش ميكرده كلي باهاش صحبت ميكنه و متوجه فراري بودنش ميشه . آخر سر هم كه داشته ميرفته خونش از اين خواهش ميكنه تا صبحانه رو با خانواده اون بخوره . قبول ميكنه و ميره ، اما وقتي ميرسه خونش ميبينه فقط يه پسر جوان تو خونس و بس . از يارو ميپرسه كه بقيه خانوادش كجان ، اونم ميگه سركار . خلاصه وسط صبحونه از هوش ميره و وقتي بخود مياد ميبينه افتاده وسط يه دشت كه ميگه بعدش متوجه شده يه جايي تو جاده ساوه س تازه وقتي ميخاد خاك ها رو از روي لباساش بتكونه متوجه ميشه جلوي مانتوش خونيه . بلاخره جنده خانم قصه ما متوجه ميشه كه پردش توسط پيره مرد مهربان و پسر جوانش دريده شده . تصميم ميگيره برگرده خونه اما هيچ پولي همراش نبوده بناءً‌ با خودش فكر ميكنه كه بايد سوار اولين ماشيني كه روانه تهران باشه و جلوش توقف ميكنه بشه و در صورتي كه راننده ازش سولاخ خاست با كمال ميل بهش تقديم كنه ، يه پيكان براش ترمز ميزنه و ميبردش ميدون شوش تا دسته ميكنه توش و بعدشم به يه خانم رييس محترم معرفيش ميكنه تا در شركت اون پيشرفت كنه . داستانش كه به اينجا رسيد سر كوچمون رسيده بوديم ، آخه تصميم داشتم ببرمش تو انباريمون ،‌ ولي ميدونستم بعد از اين داستاني كه برام تعريف كرده ديگه كيرم راست نميشه . گاز ماشينو گرفتم و بردمش پارك ساعي ،‌ همونجا هم بهش گفتم من امروز نميتونم بكنمش . خودش دو زاريش افتاد و شماره تلفنشو بهم داد تا هر موقع ميل داشتم باهاش هماهنگ كنم . موقعي هم كه داشت ميرفت كلي احساساتي شده بود و بهم گفت كاش منو زود تر پيدا ميكرد . سرخ شدم و هيچي نگفتم ،‌ آخه بد تر از اين نميشه كه يه جنده عاشق آدم بشه اونم واسه اينكه قيافت شبيه دوست قديميشه . تصميم گرفتم بهش زنگ نزنم ، اما وقتي خونه خالي شد و آمپرمونم بالا زد ديگه نتونستم خودمو كنترل كنم و بهش زنگ نزنم . يه ساعت بعدش رو مبل داشتم باهاش لب ميگرفتم . بعد از يه ربع جون كندن كه با دست و پا با كسش ور رفتم ، هنوزم حشري نشد و آخر سري حوصلم سر رفت و تپوندم توش . بعد از اينكه كارم تموم شد ازش پرسيدم كه چرا حشر نميشه ، گفت الان يك ساله كه بطور متواتر و همه روزه بجز روز هاي پريود بودنش گاييده ميشه و كسي هم كه يه سال انواع و اقسام كير ديده نبايد هم با دودول مبارك من حشري بشه و آخر سر هم به ارگاسم برسه . بعد از اينكه دوش گرفت يه چايي بهش دادم و بدون اينكه پول ازم تقاضا كنه رفت دنبال كارش . از اون به بعد هر موقع آمپر بالا ميزد زنگ ميزدم بياد ، حتي برا اينكه به ارگاسم برسونمش همه جور كتاب راهنما ي گاييش خوندم اما هيچ ترفندي موثر واقع نشد . خلاصه يه سال از آشنايي مون نگذشته بود كه يه روز زنگ زدم اتاقش تا بياد و بسازدمون ، اما هيچكي گوشي رو ور نداشت . چند روز بعدش تو صفحه حوادث روزنامه عكسشو ديدم ، قضيه از اين قرار بوده كه بعد از اينكه اين بدبخت از خونه فرار ميكنه باباهه حس غيرتش بيدار ميشه و ميفته دنبالش تا پيداش كنه و برش گردونه خونه شون . بعد از دقيقاً 18 ماه يكي از دوستاش بهش خبر ميده كه دخترشو تو ميرداماد با پسري ديده كه تو ساختمون محل نگهبانيش زندگي ميكرده . باباي مافنگيشم بلند ميشه ميره سراغ پسره و ازش ميپرسه با اون دختر چكار داشته ، اونم از دنيا بيخبر اصل قضيه رو به باباهه ميگه و شماره رو در اختيارش قرار ميده .باباي كونيش هم شماره رو به يكي از دوستاش ميده تا زنگ بزنه و با دختره قرار بزاره . وقتي هم كه اون دختر نازنين وارد خونه دوست باباش ميشه ، با نقشه قبلي توسط باباهه و دوستش بقتل ميرسه . باباش بعد از قتل عزاب وجدان ميگيره و ميره خودشو معرفي ميكنه اما دوستش متواري ميشه . بلاخره تنها جنده يي كه فقط واسه خاطر خودم لنگاشو هوا ميكرد به قتل رسيد ، بعد از اون تا يكسال بهيچوجه صفحه حوادث روزنامه ها رو نخوندم تا مبادا دوباره اون قيافه معصومشو ببينم و حشري شم . خداوندا او را بيامرز و روحش راقرين رحمت خويش گردان ! گربان سنه !

هیچ نظری موجود نیست: