جمعه، مهر ۱۲، ۱۳۸۱

عشق چیست



کلمه منفوریست برای آنانکه به کامشان طعم تلخ شکست و بدبختی را چشانده است . واژه ای لذت بخش ، پر معنی و کامل برای آنانکه تا بدين لحظه بجز طعم شيرينش چيزی را نچشيده اند و برای آنانکه هيچ بويی از کس خل بودن نبرده اند اتفاقيست که فقط برای يکعده کس خل ميافتاد تا بعد از تجربه کردن شکست بدانند دنيا چيزی نیست جز پرده اي از يک نمايش سياه بازی که در آن فقط آنانی برنده ميشوند که زرنگتر اند و هيچگاه به احساسات پناه نميبرند .
عشق مرحله به مرحله در وجود انسان ريشه ميدواند و زمانیکه آتش رسيدن به معشوق سبزه زار قلب انسان را ميسوزاند ، آنگاه زمين قلب برای ريشه دواندن بزر عشق مناسب ميشود و عشق همچون سرطانی در وجود انسان ريشه ميدواند . پس عشق همچون سرطان مراحلی دارد . در صورتی که انسان از رسيدن به معشوق منصرف شود و یا هراس داشته باشد ، اين سرطان کشنده ريشه اش برای مدتی خشک ميشود اما به محض اينکه قهرمان داستان ما دوباره به فکر معشوقه اش ميافتد سرطان عشق هم ريشه اش در وجودش جوانه ميزند و همچون جوشهای صورت بنده بزرگ و بزرگتر ميشه تا جايی که انسان برای تخليه اينهمه بار منفجر ميشه .
من هر چی فکر ميکنم ، نميتونم به اين نتيجه برسم که کسی از مرحله اول عشق فراتر قدم گذاشته است و همه ما انسانها مراحل بعدی عشق را در قصه ها خوانده ایم که به نظر شخص شاخص بنده فقط زاده افکار يکعده آدم کس خلیست که خواسته اند کمبود های خود را همچون روانی ها با قلم فرسایی جبران کنند . لیلی و مجنون ، شیرین و فرهاد و هزاران افسانه دیگر که زاده مغز نویسنده های ارزشمند و بزرگی اند همه و همه فقط در دنیای تخیلات انسان اتفاق میافتد و هیچگاه در زندگی واقعی انسان ها بوقوع نمی پیوندند . زیرا ما انسانها با کون گشاد خود قابلیت تحمل فشار عشق را نداریم و سعی میکنیم بهترین و راحتترین راه را برای رسیدن به معشوق انتخاب کنیم . جداْ ، یک قاشق کس اونقدر ارزش داره يک انسان ازبهترین کسان و چیزهایی که داره برای رسیدن به اون میگذره و تنها چيزی رو که بهش فکر ميکنه همون يک قاشق گوشت ناقابل است که با دست خودش هم ميتونه همون کاری رو انجام بده که کس براش انجام ميده .
حالا که اينو گفتم ، حتماْ عده اي ميخان بگن يک عاشق تنها چيزی که از معشوقش نميخاد همون کس است و آنچه برای عاشق بی پدر (‌ دربدر) مهمه مهربانی های معشوقش است . شايد در وحله اول که عاشق چشاش کوره و فقط به لبخند های دختره يا پسره اکتفاء‌ ميکنه به کس يا کير طرف فکر نکنه ، اما هنگاميکه ميره پيش يه چشم پزشکی مثل من متوجه ميشه معشوقش چيزهای ديگری هم بجز لبخند زدن و محبت کردن برای عرضه به بازار های پنهانی داره . آنجاست که عاشق هدفش برای رسيدن به معشوق چيزی نيست بجز هوس و عشق جايش را به هوس ميدهد و هيچکس حتی خود عاشق هم متوجه نميشود عشقی وجود ندارد و همه چيز از همان ابتدا مقدمه ی هوس بوده که ما انسانها آنرا عشق ميناميم . افسانه عشق مولانا به شمس هم قصه ای بيش نيست که همانند ديگر داستان ها زاده تخييلات يک انسان مثل من و شماست .
عده ای از اين لغت که همرديف سيمرغ و اژدهاست بعنوان يکی از احساسات بشر ياد ميکنند و تعدادی از نخبگان مملکت هم از اين واژه بعنوان حربه ای برای به سيخ کشيدن کس دختران عزيز استفاده ميکنند و هنگاميکه کس دختره را به کير کشيدند به او ميفهمانند که عشقی در کار نبوده و آنچه آنان را به گفتن چنين دروغی واداشته ، هوسشان بوده است .
ختم کلام اينکه چيزی بنام عشق يا وجود نداره و يا اينکه بنده اين مورد رو اشتباه متوجه شده ام ، ولی حتی اگر عشق را غلط درک کرده باشم باز هم خوشحالم . زيرا درک غلطی که بنفع انسان باشه ،‌ بهتر است از درک صحيحی که باعث بد بختی اون ميشه .

گربان سنه !

هیچ نظری موجود نیست: