پنجشنبه، مهر ۱۸، ۱۳۸۱

این روزها ملت فرمان بدست و جوان که همه روزه یک دستشان به فرمان و دست دیگرشان به آلت مبارکشان میباشد اونقدر وضعیت شون خرابه که اگه مادر بزرگ مردنی من هم کنار خیابون واسته براش ترمز زده و ازش میخان سوار شه ، چه رسد به دختر و زن جوان و کم تجربه . دخترا هم که ماشالله تنها کار روزانه شون اتو زدن و سوار ماشین این و اون شدن است . نمیدونم این دخترای لاشی با چه پشتوانه ای بدون هیچگونه هراس سوار ماشین کسی میشن که نه میشناسنش و نه میدونن چکاری قراره باهاشون بکنه . نه از این میترسن که طرف در یک کوچه خلوت بکندشون ( این مورده که عیده براشون ) و یا اینکه بکشدشون . امروز ما هم بعد از خیلی وقت ماشین یکی از دوستان رو قرض گرفتیم و راه افتادیم تو خیابون در جستجوی کس . تا اینکه بلاخره نرسیده به ونک یه هلوی درست حسابی توجهم رو جلب کرد ، هوس و کنجکاوی دست بدست هم دادند و مجبورم کردند ترمز بزنم . اونم انگار سوار تاکسی بشه اول اومد پرسید مسیرم به پارک ملت میخوره یا نه ، که ما هم آره رو گفتیم . رفت عقب سوار شد و با کمال پر رویی خواهش کرد ضبط رو روشن کنم و روشن کردم اما نواری که بجز خودم کس دیگه ای در این دوره زمانه گوش نمیده رو گذاشتم ( آهنگ عاشقی منت بسیار کشید با صدای ملوگ ضرابی و چند تا خاله زنک دیگه ) . گفت : هه هه ، این چیه گذاشتی ؟ گفتم : از این بهترشو ندارم تو اگه داری بهم قرض بده فعلاً بذارم حال کنیم . با این حرفم حالیش شده بنده پر رو تر از خودشم . از سن و سالش پرسیدم و اینکه کجا زندگی میکنه که متاسفانه همش جوابهای سر بالا داد. در واقع میخاستم یه جوری سر صحبتو باهاش باز کنم ، ازش حرف بکشم و بدونم چرا سوار ماشینی میشه که خودش هم میدونه رانندش هدفی بجز کردن مسافرش نداره اما دریغ از یک کلمه حرف حساب . داشت اعصابمو خورد میکرد با لاشی بازی هاش . ازش پرسیدم پارک ملت میره چکار، گفت میرم با دوست پسرم قرار دارم . دیگه عصبانی تر از قبل شدم ، دلم میخاست همونجا بکنمش اما خودمو کنترل کردم ( آخه داشت از من بعنوان کس کش خودش استفاده میکرد در حالیکه من بد بخت میخاستم خودم بکنمش نه دیگری ) . به پارک ملت که رسیدیم گفتم : خانوم به مقصد رسیدیم ، من منتظر بمونم یا برم ؟ گفت : نه مرسی تو برو ، از اون ور با یکی دیگه بر میگردم . گفتم : پس کرایه بنده رو لطف کنید تا مرخص شم . خیلی جا خورد ، اصلاً انتظار چینین حرفی رو نداشت اما من با کمال پر رویی خاستم بهش بفهمونم سر هر کی رو کلاه گذاشته مال منو نمیتونه . آخر سری هم با کلی دعوا مرافعه ، که اگه خارج از ماشین انجام گرفته بود دهن بنده بعنوان مزاحم خانوم گاییده میشد ، با پرداخت 1000 تومان کرایه توافق کرد و باز هم بیشتر از کرایه ای بود که باید به تاکسی در بست میپرداخت . حالش هم بدجوری گرفته شد و کلی بد و بیراه بهم گفت که به بزرگواری خودم نادیده گرفتم .
من با این هیکلم از اینکه سوار ماشین کسی بشم که قبلاً ندیدمش کلی دلهره دارم اونوقت نمیدونم این دخترای مادر قحبه چیجوری سوار ماشین غریبه میشن . مگه ننشون بهشون نگفته نباید سوار ماشین غریبه شد و بخانه غریبه رفت و به غریبه کس داد ؟
گربان سنه !

هیچ نظری موجود نیست: